
فراتر از گنجایش دستهای ما
اکثر غمها و شادیهای این عالم مال " از دست دادنها " و " به دست آوردنها " ست. به دست آوردن پول، از دست دادن زور. به دست آوردن میز، از دست عزیز و اما مگر دستهای ما چه قدر گنجایش دارد و مگر این همه چیز در دستهای ما جا میشود؟
نمیخواهم با الفاظ بازی کنم اما شاید لفظ " به دست آوردن " یا " از دست دادن " حاوی نکتهای است و میخواهد به ما بگوید: ما فقط به اندازهای که در دستهایمان جا میشود میتوانیم چیزی را تصاحب کنیم نه بیشتر و چیزهایی در دستان ما جا میشود که درست به اندازهي گنجایش دستهای ما کوچک است و کم. لذتهای کوچک، بازیها و اسباب بازیهای کوچک، عشقهای کوچک.
ممکن است بگوییم ولی ما خیلی چیزها داریم که شاید در دستمان جا نگیرد و خیلی بزرگ باشد اما واقعاً مال ماست در حالی که با کمی تعمق میبینیم که هیچ چیزی حقیقتاً مال ما نیست و ما نیز مال چیزی نیستیم. مرگ عزیزان، آمدن خزان و زمستان،، ورشکستگیهای عظیم و ناگهانی، پیری، بیماریهای ناعلاج و.... میخواهد چشم ما را به این از دست دادنها عادت دهد اما انسان نمیخواهد به این راحتی تسلیم حقیقت شود.
به جای مبارزهي ناشیانه برای مقابله با قانون " ما مالک هیچ چیز نیستیم " کمی خاموش شویم و فکر کنیم و از خودمان بپرسیم که واقعـاً معنی این از دست دادنها چیست؟ خداوند با این کارهـا چه میخواهد به ما بگوید؟ چرا باید بهترین چیزهایمان را از دست بدهیم؟...
وقتی به پاسخ این سؤالات میاندیشم به نظرم می آید که خداوند میخواهد ما را به ضیافت عشق خود دعوت کند، اما جون ما عظمت عشق او را نمیتوانیم تصور و درک کنیم او ما را درگیر عشقهای کوچکتر و زمینی میکند. او حقارت و کوچـکی عشـقهای زمینی را به ما نشان میدهد. زوال آنها را در پیش چشمانمان نمایان میکند. داشتنیهایمان را به باد فنا میدهد. وقتی میفرماید: همه چیز نابود شدنی است مگر ذات او. اگر آن را فهمیدیم چه بهتر اما اگر باورمان نشد به ما نشان میدهد که جز ذات مبارکش، هر چه بر روی زمین است دستخوش فنا و نابودی است . آن وقت است که صدای فریاد و زاری مان بلند میشود.
جایی خواندهام که زهد واقعی یعنی خوشحال نبودن به آنچه به دست آوردهای و غمگین نشدن به آن چه از دست میدهی. به راستی این چه گنجی است که در دست ماندنی نیست و از دست رفتنی هم نیست.
خداوند در جمال هر معشوقی عکسی از خود را پنهان کرده است. اگر چشمت به آن عکس افتاد و پنداشتی که مربوط به خود ِآن معشوق است خداوند وارد کار میشود و خیالاتت را در هم میریزد و ناامیدت میکند. ناامید از همه چیز و همه کس جز او. خداوند غیور چگونه اجازه میدهد که چیزی بین تو و او فاصله بیندازد؟
هر چه قدر ما در عشق از خودخواهی و تملک طلبی دورتر باشیم و عشقمان صیقلیتر و عیار خلوص آن بیشتر شـود خدا بهـای بیشتری برای آن پـرداخت میکند. هـر چه فداییتر شویم قیمـتمان بالاتر میرود پس حیف است که جز او با دیگری معامله کرد زیرا که او خود خریدار جانها و مالهای مؤمنان است . خریدار در مقابل کسی که نمیخواهد کالایش را بفروشد بلکه میخواهد خود را فدا کند تا همیشه با او باشد، چه میکند؟
پینوشت:
نوشته: م. ق
بازگشت
Share
|