
عشق ملاقات مرگ و زندگی است، ملاقاتی در نقطه اوج. فقط در صورت شناخت عشق است که
میتوان به تجربه این ملاقات نایل آمد. در غیر اینصورت به دنیا میآیی، زندگی میکنی
و میمیری، ولی در حقیقت مهمترین تجربه زندگی را از دست دادهای. تجربهای که با
هیچ چیز جایگزین نمیشود. تو تجربه حد فاصل مرگ و زندگی را از دست دادهای. تجربه
این حد فاصل، نقطه اوج و حد نهایی تجربیات آدمی است. برای اینکه به آن نقطه برسی
بایستی چهار مرحله را همیشه به خاطر داشته باشی.
1- مرحله اول حضور در لحظه است، زیرا عشق تنها در زمان حال ممکن است. عشق ورزیدن
در گذشته و آینده ممکن نیست. بسیاری از آدم ها یا در گذشته و یا در آینده زندگی میکنند،
طبیعتآ عشق شان نیز در گذشته و یا آینده است که چنین عملی غیر ممکن است.
اگر خواستی از عشق فرار کنی، در زمان گذشته و یا در زمان آینده زندگی کن ، ولی اگر
خواستی رودخانه عشق را در درونت جاری سازی در زمان حال زندگی کن ، زیرا عشق فقط در
زمان حال ممکن است.زیاده از حد فکر نکن زیرا فکر هم همیشه به گذشته یا آینده مربوط
میشود و انرژی تو به جای اینکه به قوه احساس معطوف شود، منحرف شده و صرف فکر کردن
میگردد وتمام انرژی های تو را تخلیه میکند. در چنین وضعیتی عشق نمی تواند وجود
داشته باشد.
2- دومین قدم در راه رسیدن به عشق این است که یاد بگیری چگونه سموم وجودت را به
عسل تبدیل کنی. خیلی از مردم عشق میورزند ولی عشق آنها با سمومی همچون نفرت، حسادت،
خشم، خودخواهی و احساس مالکیت آلوده شده است. میپرسی چگونه میتوان سموم را به
شهد تبدیل کنیم؟ روشی بسیار ساده وجود دارد:
تو لازم نیست کار خاصی انجام دهی، تنها چیزی که احتیاج داری صبر است. این یکی از
بزرگترین اسراری است که برایت فاش میکنم. امتحانش کن . وقتی که خشمگین میشوی،
نباید کاری کنی. فقط در سکوت بنشین و نظارهگر باش. با خشم همکاری نکن و آن را
سرکوب هم نکن. فقط نظاره کن، صبور باش و ببین که چه پیش میآید. بگذار این احساس
اوج بگیرد.
زمانی که حال و هوای مسموم بر تو غلبه کرد، هیچ کاری انجام نده، فقط صبر کن و
بگذار که آن سم به غیر خود تبدیل شود. این یکی از اصول زندگی است که همه چیز مدام
در حال تغییر به غیر خود است .
انسان در این اوقات فقط باید صبور باشد. در زمان خشمت از انجام هر عملی حذر کن و
هیچ تصمیمی نگیر. زیرا برایت پشیمانی به بار میآورد. خشم نمی تواند دائمی باشد.
اگر صبور باشی و به انتظار بنشینی، به این نتیجه خواهی رسید. هیچ چیز دائمی نیست.
شادی میآید و میرود، غم میآید و میرود. همه چیز تغییر میکند و هیچ چیز به یک
صورت باقی نمی ماند.
پس برای چه عجله میکنی؟ خشم آمده است و میرود. تو فقط قدری صبر داشته باش. به
آینه نگاه کن و منتظر باش. چهره خشمناکت را در آینه تماشا کن. لزومی ندارد که این
چهره را به کس دیگری نشان بدهی. این مساله فقط مربوط به توست، جزیی از زندگی و حال
و هوای توست. تو باید اینقدر صبر کنی که چهره خشمگینت که از شدت خشم، قرمز رنگ شده
از هم باز گردد و چشمانت حالتی متین و آرام به خود گیرد. اگر صبر داشته باشی و در
آینه تماشا کنی میبینی که انرژی چشمت دگرگون میشود و تو آکنده از طراوت و نشاط
میشوی.
3- مرحله سوم، تقسیم کردن و بخشیدن است. چیزهای منفی را برای خودت نگهدار ولی خوبیها
و زیباییها را با دیگران تقسیم کن. معمولاً اکثر مردم عکس این عمل را انجام میدهند.
چنین انسان هایی واقعاً ابله هستند! وقتی که شاد هستند خِسَت به خرج میدهند و آن
را با کسی تقسیم نمی کنند ولی وقتی غمگین و افسرده هستند، ولخرج و دست و دلباز میشوند
و دوست دارند همه را در غم خود شریک سازند. وقتی لبخند میزنند بسیار صرفه جویانه
عمل میکنند در حد یک تبسم کوچک ولی خدا نکند که خشمگین شوند، آن گاه در آستانه
انفجار قرار میگیرند.
آدم وقتی دارد، باید ببخشد. در واقع، انسان جز آن چیزی که با دیگران تقسیم میکند
و میبخشد، چیزی ندارد. عشق، پول و مال نیست که بتوان آن را جمع کرد. عشق عطر و
طراوتی است که باید با دیگران تقسیم کرد. هر چه بیشتر ببخشی، بیشتر به دست میآوری.
هر چه کمتر ببخشی، کمتر داری.
اگر ببخشی، وجودت از سموم پاک میشود. وقتی هم ببخشی در انتظار عمل متقابل یا پاداش
نباش. حتی منتظر تشکر هم نباش. بلکه تو باید از کسی که اجازه داده چیزی را با او
تقسیم کنی، سپاسگزار باشی. فکر نکن که او باید از تو تشکر کند!
4- چهارمین گام در راه رسیدن به عشق "هیچ بودن" است . به محض اینکه فکر
کنی که کسی هستی، عشق از جاری شدن باز میایستد. عشق فقط از درون کسی به بیرون
جاری میشود که "کسی" نباشد.
عشق، در نیستی خانه دارد. هنگامی که خالی باشی، عشق نیز در تو جای خواهد گرفت .
وقتی آکنده از غرور باشی، عشق ناپدید میشود . همزیستی عشق و غرور ممکن نیست. این
دو در کنار یکدیگر جایی ندارند. عشق و الوهیت میتوانند در کنار یکدیگر باشند،
زیرا عشق و الوهیت مترادف هستند. بنابراین "هیچ" باش . "هیچ"
منشا همه چیز است. "هیچ" منشا بینهایت است. هیچ باش. در هیچ بودن است
که به کل میرسی.
" اگر خود را کسی بپنداری، راه را گم میکنی ، ولی اگر خود را هیچ بپنداری،
به مقصد میرسی"
ـ
برگرفته از سخنان اوشو