
چرا ميگوييد، آنچه را كه عمل نميكنيد؟
انسان در ذهن خود بديهياتي دارد كه طبق عادت، آنها را هرگز مورد توجه و بازبيني قرار نميدهد. اين بديهيات بيشتر از طريق اطرافيان به ذهن القا شدهاند. حتي اگر يكي از اين القائات غلط باشد، در كليت حركت و زندگي شخص تأثير بهسزايي خواهد گذاشت زيرا عقايد و تفكرات پايه، سرمنشأ صدها عمل، موضعگيري و قضاوت در زندگي ما ميباشند و هر اشتباهي در اين حوزه ميتواند به قيمت هزاران اشتباه ديگر تمام شود و اين بهاي سنگينيست كه انسان براي عدم تأمل كافي در شالودههاي ذهني خود خواهد پرداخت. به نظر ميرسد كه انسان امروز در بسياري از ابعاد زندگي خود دچار اين واژگوني ارزشها شده و تحت تأثير آن، بسياري از چيزهاي پراهميت و كم اهميت جايگاه خود را در زندگي وي عوض كردهاند. اين متن سعي كرده كه به بيان يكي از ارزشهاي فراموششدهي انسان بپردازد.
يكي از ابزارهاي بسيار كارآمدي كه در اختيار انسان قرار دارد، قول و سخن اوست. اين ابزار داراي قدرت و كاربرد وسيعيست.
حوزهي سخن و گفتار به زبان و ارتباطات بيروني محدود نبوده و ميتوان حوزهي تأثير آن را تا انديشهي انسان نيز دنبال كرد. از يك ديدگاه، انديشه، همان كلام و واژههاست كه در ذهن جاريست. از اين ديدگاه، انسان نه فقط از طريق كلمات با ديگران ارتباط برقرار ميكند بلكه از اين طريق با خود نيز ارتباط ميگيرد؛ پديدهاي كه ميتوان آن را گفتوگوي دروني ناميد(2). در واقع، اگر چه انسان طرق ديگري براي ارتباط با خويشتن در دسترس دارد، اما روشي كه به آن تكيه كرده و عادت نموده، همين روش گفتوگوي درونيست.
از طرفي، كلام علاوه بر اين كه عامل ارتباط انسان با انسانهاي ديگر و خويشتن است، عامل ارتباط با نيروهاي جهان هستي نيز هست. به عنوان يك مثال ملموس ميتوان به دعا و نيايش، كلامي كه بستري براي ارتباط با خداوند است، اشاره كرد.
همچنين، كلام به عنوان يك شيوهي ارتباط متافيزيكي در نزد برخي ديدگاههاي باطني با رويكردي بسيار عملگرايانه، مورد تأييد قرار گرفته است. به طور مثال، از نظر برخي مكاتب، "كلام" يكي از عوامل ارتباط با نيروي اسرارآميزيست كه در جهان وجود دارد و "قصد" خوانده ميشود و چنان پيوندي با انسان دارد كه گاه نادانسته و به طور طبيعي در برخي جنبههاي زندگي به كار گرفته ميشود، استفادهاي كه آگاهانه نبوه و معلوم نيست كه الزاما سمت و سوي مثبت داشته باشد. پيروان چنين مكاتبي سعي ميكنند با دستكاري آگاهانهي اين نيرو، آن را در مسير نيل به معرفت و دانش باطني به كار برند.
آنان عقيده دارند كه يكي از مؤثرترين عواملي كه ميتواند انسان را با آن نيرو در ارتباط آگاهانه قرار دهد، كلام و سخنوريست. "طنين و مفهوم كلمات براي آنان بسيار مهم است. كلماتي كه آنان به كار ميبرند همچون كليدهايي هستند كه ميتوان تمام درها را با آنها گشود."
يكي از عرصههايي كه انسان نيروي كلام خود را دانسته يا نادانسته به كار ميگيرد، عرصهي عهد و پيمان و قول است.
انسان در طول زندگي خود قولهاي متعددي را دانسته يا نادانسته متقبل ميشود و به عبارتي عهدهايي ميبندد. اين قولها را ميتوان به سه دستهي اصلي تقسيم كرد:
قولهايي كه به ديگران ميدهيم
قولهايي كه به خودمان ميدهيم
عهدهايي كه با منشأ هستي و شعور برتر يعني خداوند ميبنديم.
دستهي اول، يا قول به ديگران، ملموسترين قولهاست. معمولا چون عمدهي توجه انسان به جهان بيرون و افراد پيرامونيست، بيشتر متوجه اين نوع از قولها و قرارهاست. هر چند كه به اهميت همين قولها هم واقف نيست.
به طور معمول، به دو دليل اين قولها ميتوانند عملي نشوند: الف) بيان قولي كه خودمان جنبهي تعهدي گفتهي خود را متوجه نشدهايم. كه به طور عمده ناشي از اهميت كمي كه ما براي گفتار خود قائليم و دقت اندكي كه در انتخاب آن چه به زبان ميآوريم، است. ب) فراموشي قولهايي كه دادهايم كه معمولترين دلايل آن، كمرنگ بودن اهميت تعهدمان (در ذهن خودمان) و يا ضعف حافظه ميباشد.
بايد در نظر داشت كه آن چه توسط ما به بيان ميآيد، داراي اثراتي دروني بر ماست حال چه بر آن آگاه باشيم و چه نباشيم. در اين باره در انجيل، از قول حضرت مسيح (ع) بياني به اين مضمون آمده كه انسان را آن چه به دهان ميبرد ناپاك نميكند بلكه آن چه از دهان وي بيرون ميآيد، منجر به آلودگي وي ميشود.
از نخستين نتايج منفياي كه ميتواند در بعد اجتماعي، از اين نوع بدقوليها ناشي شود، بياعتباري نزد دوستان است. در بعد دروني، همين بياعتباري در درون خودمان متجلي ميشود و به عبارتي، اعتبارمان نزد شعور درونيمان پائين ميآيد. انسان همانطور كه داراي آگاهي و شعور معموليست كه در زندگي روزمره به كار ميگيرد، داراي شعور برتريست كه به روح وي مربوط است. اين آگاهي را اصطلاحا شعور باطني و يا شعور روحي مينامند كه در بسياري از جنبههاي زندگي ما ميتواند مؤثر واقع شود بدون آن كه ما از اثرات آن به قدر كافي آگاه باشيم.
بنابراين، در هر بار بدقولي، بهرهمان از حمايت طبيعي دروني خود، كاهش مييابد. به تدريج ممكن است شخص درملك وجود خود، اعتبارش را به كل از دست بدهد مانند پادشاهي كه در كشورش اعتباري ندارد هر چند كه عنوان پادشاه را به يدك ميكشد.
دستهي ديگر، قولهاي ماست به خودمان. بخشي از اين قولها، تصميماتيست كه عزم انجام آنها را در نزد خود داريم. اگر چه ممكن است تصميمات خود را به عنوان قول به خود، به حساب نياوريم، اما در حقيقت، ميثاقي با شعور دروني خود بستهايم. هننگامي كه ما با خودمان خلوت كرده و در مورد انجام يا عدم انجام كاري به توافق ميرسيم، همين تصميم نوعي ميثاق دروني با خويشتن است.
گاهي شرايطي مانند هيجان يا اضطراب يا بيحوصلگي يا... زمينهي عدم تعهد ما به اين ميثاق دروني را فراهم ميكند. در اين حالت لازم است با آگاهي از اهميت تصميم خود و خطر بياعتبار كردن خود در نزد شعور درونيمان، به دام نقض عهد خود نيفتيم.
اكثر افراد تصور ميكنند تنها، تصميمات برجستهي زندگيشان، تصميماند. تصميماتي مربوط به ازدواج، كار، سلامتي، فرزندان و ... در صورتي كه بسياري از تصميمهايي كه هر كس در خلوت خود ميگيرد، از ديدگاه شعور باطني او معتبر است و تصميمي جدي تلقي ميشود.
از اين ديدگاه، چه بسا ما نسبت به اين كه كدام تصميممان، تصميم واقعي و عهدي دروني بوده يا نبوده، آگاهي كافي نداشته و در اين صورت نادانسته يا دانسته آنها را نقض كنيم و متوجه انكار قول خود نشويم.
به طور مثال، ما نزد خود تصميم ميگيريم كه لطفي را در حق دوستمان انجام دهيم و در اثر اشتغال، انجام آن را فراموش ميكنيم. اما اين تصميم در شعور دروني انسان فراموش نميشود و تا زماني كه اجرا نشود به عنوان يك تصميم انجام نشده به قوت خود باقي ميماند. به عبارتي، ترجمهي چنين وضعيتي اين است كه ما شخصي هستيم كه براي تصميم و حرف خود ارزشي قائل نيست. اما آيا ممكن است انسان خود، ارزش خود را در عمل، نفي كند و همچنان وجودي ارزشمند باقي بماند؟
در واقع، چنين گرايشي به تدريج شخص را به سمت عدم مسئوليتپذيري دربارهي تصميمات خود و بياعتباري دروني سوق ميدهد و چه بسا به عوارض بيروني و ملموسي مانند ضعفهاي شخصيتي و عدم اعتماد به خويشتن و عزتنفس هم منجر شود.
مهمترين انواع قولهايي كه هر كسي ميتواند خود را به آن متعهد كند، قول به حوزهي شعور و انرژي برتر يعني خداوند متعال است.
بدترين و مهلكترين شكل نقض قول، شكستن قول هاييست كه به خداوند ميدهيم. قولها و عهدهايي كه بين انسان و خداوند منعقد ميشود، انواع متعددي دارد.(3) از جمله رايجترين شكلهاي آن وضعيتيست كه ما به نوعي با خداوند معامله كرده و بر سر اين معامله عهدي را بر خود ميپذيريم. به عبارتي، ما چيزي را ميخواهيم و حاضريم براي آن بهايي را پرداخت كنيم.(4)
براي هر كسي پيش آمده كه در شرايط سخت و مصيبتبار از خداوند كمك بخواهد و به اصطلاح با خداوند قراري بگذارد كه اگر خواستهي من محقق شود، من هم كاري را در راه خدا انجام ميدهم. يك شكل از اين قول و قرارها، نذرهاييست كه بيشتر، انجام آنها جنبهي مادي و مقطعي دارد. دستهي ديگر از اين قول و قرارها نظير اين است كه پيمان ميبنديم از اين به بعد كار نادرست يا عادت ناصحيحي را كه داشتهايم، انجام ندهيم.
خطري كه به طور معمول ممكن است اتفاق افتد اين است كه موضوع و مشكلي كه داشتهايم حل ميشود و ما هم آن را به اسباب و علل مادي نسبت داده و به تدريج، قولي كه به خداوند دادهايم را از ياد ببريم.
هنگامي كه به طور مثال، ترك عملي نادرست را به خداوند متعهد ميشويم، وارد حيطهي خاصي ميشويم كه نقض آن، با انعكاسي بسيار سنگينتر از آن چه آن كار در حالت معمول داشته روبهرويمان خواهد كرد. به عبارتي، تفاوت بين يك گناهكار معمول با چنين شخصي مانند تفاوت بين كسيست كه اشتباه ميكند و كسي كه ميداند اشتباه ميكند و قول ميدهد كه آن را تكرار نكند و باز هم دچار آن خطا ميشود.
آن چه كه ممكن است ما را به اين اشتباه بيندازد ميتواند دلايل متفاوتي داشته باشد اما فهم قول و عهد و اهميت آن، خصوصا در ارتباط با حوزهي بالاي شعور ميتواند آگاهياي باشد كه ما را از اشتباهاتي اينچنين مصون ميكند.
اگر به خداوند قولي داريم، بايستي اين آمادگي را داشته باشيم كه در راه حفظ آن، تا پاي جان بايستيم زيرا فنا شدن در راه عهدي كه با خداوند بسته شده، بهتر از زنده بودن و برانگيختن خشم خداست. كه خود در اين باره چنين فرموده: "نزد خدا سخت ناپسند است كه چيزى را بگوييد و انجام ندهيد"(5)
1ـ لم تقولون ما لا تفعلون
2ـ گفتوگوي مدام و لاينقطعي كه هر كس با ذهن خويشتن دارد.
3ـ دستههاي ديگري از قولها وجود دارند مانند قولهايي كه ما به واسطهي دين يا فرهنگ خود ملزم به انجام آنها هستيم. به طور مثال، اگر كسي به وحدانيت خداوند اقرار ميكند لازم است كه در تعارض با اين وحدانيت عمل نكند و زندگي و عملش نشانگر اين وحدت باشد.
4ـ شايد در بدو امر استفاده از كلمهي معامله متناسب به نظر نرسد اما واقعيت اين است كه خداوند خود دربارهي برخي موارد اين چنيني در قرآن با لفظ نزديك به معامله ياد ميكند. مانند آيهي (ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه...) كه چه بسا يكي از ابعاد آن، ملموس بودن موضوع معامله و خريد و فروش باشد.
5ـ سورهي صف، آيهي3
تاليف/ ا.ر.ا
بازگشت
Share
|