
سفر مأموريتي ما
بسم ا... الرحمن الرحيم
تصور كنيد از طرف رئيستان براي انجام كاري به سفري مأموريتي رفتهايد. در حالي كه در اتاقتان در مهمانسرا در انديشهي تدارك انجام كارهاي لازم هستيد، ناگهان ببينيد كه همكار همسفرتان با كاغذ ديواريهايي گرانقيمت و زيبا، به همراه كارگري وارد اتاق ميشود! وقتي از او ميپرسيد كه چه كار ميكند، از شنيدن پاسخش به سلامتي عقل او شك ميكنيد! چرا كه در اوج تعجب درمييابيد كه او اين كاغذ ديواريها را با مبلغي كه به عنوان حق مأموريت دريافت كرده خريداري كرده و عجيبتر اين كه قصد دارد آنها را براي زيباسازي به ديوار اتاقتان در مهمانسرا بچسباند!!!
خريد كاغذ ديواري در سفر براي چسباندن به ديوار اتاقي كه تنها سكونتگاهي موقت در طي سفر است! خرج اين چنين نابجاي حق مأموريت! ماندن بدون پول و در نتيجه بازماندن از انجام مأموريت! و بالاخره دست از پا درازتر به نزد رئيس خود بازگشتن! همه و همهي اينها بيشك اخراج از شركت را نيز در پي خواهند داشت!
چنين كاري نه تنها از نظر شما كه از ديد هر عقل سليمي، كاري اشتباه و حتي نوعي ديوانگي است؛ اما عجيب اينجاست كه بسياري از ما و اطرافيانمان درست همين حالا در حال انجام اشتباهي مشابه اين هستيم! با يك تقاوت و آن اين كه اشتباه ما هزاران بار بزرگتر از اين اشتباه است!!!
براي پي بردن به اينكه چنين چيزي واقعيت دارد و يك شوخي خوشمزه و يا بيمزه نيست، لازم است نگاهي هشيارانه به خود بيندازيم...
هويت ما: مسافر (راستي چرا مسافر؟! باقي را هم بخوانيم...)
محل سفر: كهكشان راه شيري، منظومهي شمسي، كرهي زمين، ...
موعد آغاز سفر: زمان آمدن به دنيا
حق سفر و تسهيلات در اختيار: يك دست لباس بسيار شگفانگيز براي زندگي در زمين (بدن ما)،ابَركامپيوتري خارقالعاده براي محاسباتمان (ذهن ما)، مهمانسرايي به بزرگي و زيبايي زمين با انواع خوراكيها و خوردنيها؛ از گندم و برنج... تا انار و سيب...، و گاو و گوسفند و مرغ و ماهي! و ... (از باقياش بگذريم، چون به شمارش نميآيند)
نوع سفر: مأموريتي
مرجع مأمور كننده: خداوند(1)
فرصت انجام مأموريت: عمر ما
و بالاخره
موعد پايان مأموريت: زمان رفتن از دنيا
با اين اوصاف كافي است نگاهي هشيار نيز به اعمال و طرز زندگي خود بيندازيم و ببينيم به عنوان مأمور خداوند در زمين با اين همه سرمايه و تسهيلاتي كه حتي برايمان قابل شمارش هم نيستند چه ميكنيم؟ در اين ميان چه ميزان از سرمايهها و فرصت مأموريتي ما عملاً صرف پرداختن به كارها و تهيهي اجناسي ميشوند كه نهايتاً به زمين ميچسبند و در آن ميمانند، و ما نه توان بردنشان را داريم و نه مجوزاش را! و حتي اگر هم داشتيم به كارمان نميآمد! چرا كه ما براي بردن چنين سوغاتيهايي از زمين، به اينجا نيامده بوديم، بلكه براي انجام مأموريتي آمده بوديم كه قطعاً خريد خانه و اتومبيل و امثال اينها نبوده است!
اما وقتي به عمق وخامت وضعيت خود پي ميبريم كه در مييابيم بسياري از ما اصلاً به ياد نداريم كه براي انجام چه مأموريتي به زمين آمده بوديم؟ بدتر اينكه حتي انكار ميكنيم كه سفر ما سفري مأموريتي بوده، و از همهي اينها بدتر اين كه اگر با خودمان روراست باشيم چارهاي نداريم جز اينكه بپذيريم كه حتي فراموش كردهايم كه در سفريم، گويي زمين را با خانهي خودمان اشتباه گرفتهايم!(2)
مسأله اينجاست كه حتي اگر مسافر بودن و مأمور بودن خود را نيز به ياد آوريم، تا هنگامي كه از مأموريت خود در زمين آگاه نباشيم قادر به انجام آن نخواهيم بود. در اين صورت پايان كارمان چه خواهد شد؟!
سرمايهي نابجا خرج شده و مأموريت انجام نشده! آن هم بدون هيچگونه عذر و بهانه! ميتوان پيشبيني كرد كه عاقبت ما بيشباهت به عاقبت آن كارمند اخراجي نباشد! گرفته شدن مقاممان و اخراج از نزد رئيسمان، اما اين اخراج كجا و آن كجا؟(3)
تحت چنين شرايطي اساسيترين سؤال اين است كه: حالا چه كنيم و چگونه ميتوانيم از مأموريت خود آگاه شويم؟
اگر كارمندي مأموريت خود را ازياد برده باشد چاره چيست؟ چندان مشكل نيست! برداشتن گوشي و تماس با آقاي رئيس و سؤال از او...
پس ما هم ميتوانيم گوشي را برداريم و با خدا تماس بگيريم، جاي خوشحالي است كه از هر جاي دنيا ميتوان با او تماس گرفت، او نيز 24 ساعته پاسخگوي تمامي تماسهاست. تماس با او حتي مانند تلفنهاي عادي نيازي به دراختيار داشتن سكه و كارت تلفن هم ندارد. بلكه براي سؤال از او و دريافت پاسخ او تنها لازم است كه حقيقتاً و با تمام وجود طالب و جويا و نيازمند او باشيم و به پاسخگويي او ايمان و بلكه يقين داشته باشيم. بيترديد او پاسخش را در زماني و به نحوي كه دريابيم بر ما آشكار خواهد ساخت.(4)
در اين ميان، رمز طلب و حس نياز به او در آن است كه هرگز فراموش نكنيم كه در زمين مسافريم، و به ياد داشته باشيم كه سفر زمينيِ ما نه از نوع گردشي و تفريحي، كه از نوع مأموريتي است؛ آن هم مأموريتي از جانب "او"يي كه فرمانرواي كل هستي است.
1- اي انسان همه را براي تو آفريدم و تو را براي خودم. (حديث قدسي)
2- مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك چند روزي قفسي ساختهاند از بدنم (مولانا، ديوان شمس)
3- اشاره به محروميت از حضور و قرب الهي و مقام خليفهاللهي.
4- "و چون بندگان من از تو در بارهي من بپرسند، همانا من [به آنها] نزديكم و دعاي دعا كننده را وقتي كه مرا بخواند پاسخ ميدهم، پس آنها نيز دعوت مرا اجابت كنند و به من ايمان بياورند، باشد كه راه يابند." (بقره:186)، طبق قوانين هستي، پرسش حقيقي، خلائي را در وجود پرسشگر بهوجود ميآورد و اين خلأ بيترديد پاسخ را به سوي خود جذب ميكند. يكي از نشانههاي پرسش حقيقي اين است كه يافتن پاسخ آن به دغدغهي آدمي تبديل شده باشد.
نيكا
بازگشت
Share
|