بگو: اى بندگان من كه بر خويشتن زياده‏ روى روا داشته‏ ايد! از رحمت خدا مأيوس نشويد. همانا خداوند، همه گناهان را مى ‏آمرزد، كه او خود آمرزنده‏ ى مهربان است. سوره زمر 53                    و پيش از آن كه شما را عذاب فرا رسد و ديگر يارى نشويد، به سوى پروردگارتان روى آوريد و تسليم او شويد. سوره زمر 54                     و از بهترين چيزى كه از جانب پروردگارتان به سوى شما نازل شده پيروى كنيد، پيش از آن كه عذاب الهى ناگهان به سراغ شما آيد، در حالى كه از آن خبر نداريد. سوره زمر 55                    تا [مبادا] كسى بگويد: افسوس بر آنچه در كار خدا كوتاهى كردم! و حقّا كه من از ريشخند كنندگان بودم. سوره زمر 56                     
 

رمز موفقيت 3 درصدي ها

چندي پيش در روزنامه مطلبي خواندم که نوشته بود طبق آخرين آمار منتشر شده از دانشگاه ييل آمريکا، تنها 3 درصد از مردم دنيا هدفمندند، 10 درصد از مردم چيزهايي در ذهن­شان هست ولي باور ندارند و 87 درصد بقيه اصلاً هدفي ندارند و حتي رؤيا و آرزويي هم ندارند.

اول باورم نشد چون هميشه فکر مي­کردم که همه‌ي آدم‌ها بالاخره هدفي در زندگي دارند (گذشته از خوب و بد و سطح آن(1)) اما وقتي با دقت به خودم و اطرافيانم توجه کردم ديدم که اکثر ما در توهم هدفمندي هستيم.

 ايده­آل­هايي در زندگي داريم اما ايده، هدف نيست. تازه وقتي خيلي آن را جدي مي­گيريم شايد جزو آن ده درصدي باشيم که چيزهايي در ذهن­شان هست ولي باور ندارند، يا مي­دانند چه مي­خواهند ولي کاري نمي‌کنند. با اين حساب  خدا به داد  87 درصد  باقيمانده برسد که حتي نمي­دانند چه مي­خواهند!

به نظر شما اشکال در کجاست و چه دلايلي نمي­گذارد ما جزو  آن سه درصد آدم‌هاي هدفدار باشيم؟

به‌نظر مي‌آيد كه علل آن از چند حالت خارج نيست: يا هنوز هدف حقيقي خود را نيافته­ايم. يا هدفي را پيدا کردهايم اما آن‌طور كه بايد و شايد بر آن متمركز و خيره نيستيم، يا اهميت زمان و فرصت عمر را نمي­دانيم و روزمرگي­ها و غفلت­ها و شعارزدگي قواي ما را تحليل مي­برد و يا تمرين کافي براي استقامت و تحمل سختي در راه هدف را نداريم و هنوز مي­ترسيم.

بايد دانست كه زندگي هدفمند هر چند مانند زيستن در ارتفاعات و کوه‌هاي بلند، باشکوه و افتخارآميز است، اما ممکن است از هر چهار جهت پرتگاه داشته باشد و اگر با هوشياري کامل در آن گام برنداريم احتمال سقوط حتمي است عدم شناخت کامل، ترس، غفلت و شعار زدگي و کاهش توان و ورزيدگي، از پرتگاه­هاي زندگي هدفدار هستند. 

براي اين كه بتوانيم در زندگي‌مان، پيمودن مسيرِ هدف‌مندي را پيشه‌ي خود كنيم و از سقوط در پرتگاه‌هاي اين مسير نيز جان سالم به در ببريم، لازم است پيش از هر چيز از مقصد و مسيرمان شناخت كافي داشته باشيم. از اولين گام‌هايي كه مي‌توانيم در راستاي حصول اين شناخت برداريم، تفكر و تحليل پيرامون مفاهيم مرتبط با موضوع "زندگي هدفمند" است. لذا در اين‌جا نيز پيش از هر چيز نگاهي هر چند كوتاه و گذرا به مفهوم هدف و هدف‌مندي و برخي از پرتگاه‌هاي اين مسير مي‌اندازيم:

 

1)هدف يعني چيزي که تمام فکر و ذکر و سرمايه و قدرت و توان انسان را به خود مشغول کند. نمي‌شود هدف زندگي را در بين کتاب‌ها و مجلات و آگهي‌هاي بازرگاني پيدا کرد، يا از کسي خواست که هدف زندگي ما را برايمان مشخص کند. فقط خود ماييم که بايد  آن  را کشف و يا خلق کنيم.

هر چند هدف‌ها در ظاهر بسيارند اما از ديد کلي­تر، هدف زندگي انسان از دو حالت خارج نيست: انسان يا براي نفس خود زندگي مي­کند يا براي هدفي متعالي، شق سومي وجود ندارد. وقتي ما تصميم مي­گيريم براي هدفي متعالي زندگي کنيم ناچاريم کليه‌ي مسائل و معادلات زندگي­مان را با فرمول عشق حل کنيم و بيشتر اوقات فرمول پيشنهادي عشق نامتعارف و سخت است. بنابر اين اگر شناخت­مان از هدف کامل نباشد و عطش رسيدن به آن در ما شديد نباشد انصراف و پشيماني دور از ذهن نيست. به همين جهت نيز حركت در مسير اهداف متعالي بسيار دشوارتر است و آن‌كه رهروي چنين مسيري باشد، بيشتر در معرض خطر سقوط در پرتگاه‌ها قرار دارد.

 

2) ترس معمولاً مختص كساني است که هم خطر را تا حدودي حس کرده باشند و هم بتوانند وضعيت آينده را پيش‌بيني کنند. آن وقت اگر آمادگي کامل براي تحمل اين تغيير شرايط را در خود نبينند، ترس وجودشان را مي‌‌گيرد. معمولاً کساني که مي­ترسند نگاهشان بيشتر به پايين و ته دره است و کمتر متوجه قله و فتح آن هستند. نمي­توان گفت ترس وجود ندارد و وجود آن را انكار كرد، اما وقتي عشق به هدف تمام وجود انسان را احاطه کند ترس­ها کم‌‌رنگ و گاهي محو مي­شوند، مانند ترس از مردن، ترس از قضاوت مردم، ترس از تمسخر آنها و....

3) غفلت و روزمرگي براي زندگي هدفمند آفت است، چرا كه معمولاً سقوط به مراحل پايين‌‌تر را به همراه دارد. گاهي اوقات به محض اين که شارژمان كم مي­شود، غفلت و فراموشي محاصره­مان مي­کند. درست است که انسان ذاتاً فراموشکار است و رسالت انبياء هم به خاطر همين فراموشکاري است، اما از لحظه­اي که تصميم مي­گيريم به قله‌ي کوه زندگي صعود کنيم، فراموشي و غفلت اگر موجب سقوط و مرگ نشود، حداقلش اين است که کلي ما را عقب مي­اندازد. اگر فرصت عمر را موهبت و هديه‌ي خداوند متعال بدانيم و باور کنيم که موهبت لحظه‌‌هاي عمر ما مستحق بي­خيالي و تباه شدن نيست و بازگشت هم ندارد، نمي­توانيم آن را بدون هدف و باري به هر جهت طي کنيم و راضي نمي­شويم كه به راحتي آن را در غفلت­ها و بازي­هاي پوچ و بيهوده تلف کنيم.

4) بلند پروازي و شعارهاي گنگ و مبهم پرتگاه ديگر هدفدار زندگي کردن است. درست است که قله‌‌نوردان معمولاً آدم­هاي بلند­پروازي هستند اما هدف بايد کاملاً ملموس و دست يافتني باشد نه گنگ و مبهم. جملاتي مانند: "هدف من در زندگي خدمت به مردم و جامعه است. هدف من ‌رسيدن به آرامش هميشگي است، هدف من اين است که فقر را از جامعه ريشه‌کن کنم و ..." اهدافي شعاري و مبهم‌‌اند.

هدف مبهم، ما را بلاتکليف‌ ميگذارد. وقتي مي­گوييم "مي‌خواهم در زندگي‌ام موفق شوم" بايد معلوم کنيم که اين موفقيت دقيقاً به معناي حصول چه چيزي در زندگي ماست؟ در چه جنبه‌اي، کجا، کي و با چه امکاناتي بايد آن را به دست آوريم؟ آيا اين هدف با گام­هايي که تا کنون برداشته­ايم يا برمي­داريم سنخيت و همراستايي دارد يا نه؟ مگر مي­شود که در كوهپايه‌هاي زاگرس باشيم و سر از قله‌ي دماوند درآوريم؟ پس بايد يک تعريف عملياتي براي هدف در نظر بگيريم و تلاش­ها و كار­هايي را که با هدف اصلي ما  تضاد دارند  و مسير آن را منحرف مي­کنند شيفت+ ديليت بگيريم و براي هميشه آنها را از رايانه‌ي ذهن­مان بيرون بريزيم که جز هرز انرژي و زمان خاصيت ديگري ندارند. به عنوان مثال، تلاش براي داشتن مدرک فقط به خاطر پرستيژ اجتماعي، تلاش براي چيدن سفره‌ي مفصل از ترس قضاوت منفي ميهمان، تلاش براي داشتن ماشين مدل بالا براي ...، از جمله تلاش‌هايي هستند كه براي رسيدن به اهداف متعالي، بايد از شرشان خلاص شد.

و اما براي يافتن هدفمان مي‌توانيم ببينيم دغدغه و درد اصلي­مان چيست و به چه مشغوليت و کاري بيش از همه علاقه داريم و در چه کاري بيشترين مهارت را داريم يا مي­توانيم داشته باشيم. اگر بدانيم فقط يک روز از عمرمان باقي مانده است دوست داريم در آن روز چه کاري بکنيم؟ اما مهم‌تر از همه‌ي اينها بايد ببينيم كه در آخرين روز زندگي‌مان، وقتي به عمر سپري شده‌‌ي خود نگاه مي‌كنيم آرزو مي‌كنيم كه اي كاش در آن چه كرده بوديم؟

پس از اين که فهميديم حقيقتاً از زندگي چه مي‌خواهيم مي‌توانيم شروع کنيم به ترسيم  نقشه‌ي راه. در اين نقشه مسيرهاي گنگ و مبهم را روشن کنيم و سپس راه‌هايي که به بن‌بست ختم مي‌شوند را حذف ‌کنيم و فقط شاهراهي که به مقصدمان منتهي مي­شود را با خيرگي کامل طي کنيم.

مي­گويند معلم انديشمندي در يک روز زمستاني که برف زمين مدرسه را يک­پارچه سفيدپوش کرده بود دانش‌‌آموزان را به حياط مدرسه برد و همه را به خط کرد. سپس سنگ سياهي را در آن سوي مدرسه به دانش آموزان نشان داد و گفت مي­خواهم ببينم چه کسي بهتر از همه مي­تواند از اين‌جا تا آن سنگ سياه را مستقيم و راست و بدون انحراف از مسير طي ­کند؟ دانش آموزان شروع به حرکت کردند و براي اين که در مسير حرکتشان انحرافي پيش نيايد نگاهشان را به گام‌هاي خود دوختند. پس از چند دقيقه با اين که همه به سنگ سياه رسيده بودند اما جز مسير يک نفر، مسير حرکت بقيه کج و ناراست بود. معلم از او پرسيد چگونه توانستي مسير را مستقيم و بدون انحراف طي کني؟ و او پاسخ داد: من بر خلاف ديگران به قدم‌هايم نگاه نمي­کردم و تنها به سنگ سياه خيره شده بودم و به همين دليل  مسير را راست و بدون انحراف طي کردم.

بله رمز رسيدن 3درصدي­ها به هدف بدون انحراف از مسير، خيرگي است؛ خيرگي در انديشه، كلام و عمل.

 

پي‌نوشت:

1- پرداختن به ماهيت و ارزش هدف، خود نيز بحثي مفصل و البته بسيار با اهميت است، آن‌قدر كه به بياني، ارزش زندگي هر انسان، با ارزش هدف او ارزشيابي مي‌شود.

                                       

                                                                                                                                               مانا- شينا

 

 

بازگشت

Share

 

 

 

 
 
   
آدرس ایمیل شما
آدرس ایمیل گیرنده
توضیحات
 
 
 
 
شرکت در میزگرد - کلیک کنید
 
 
نظر شما در مورد مطالب سایت چیست ؟
 
 
 
 
 
 
 
©2025 All rights reserved . Powered by SafireAseman.com