
استاد بزرگ زندگي
بسم الله الرحمن الرحيم
"او" خود را با عنوان استاد معرفي نكرده است، با اين حال اكثريت قريب به اتفاق اشخاصي كه در جلسات سخنراني اش شركت كرده اند "او" را "استاد" مينامند. و همين نكته ميتواند روزنه اي را به سوي شناخت "او" بگشايد...
چرا بسياري او را استاد مينامند؟ نه فقط در ارتباط مستقيم با او، بلكه در اوقات ياد كردن از او نزد سايرين، و حتي به هنگام يادآوري او در تنهايي، در ذهن و قلب خويش...
چه عاملي ميتواند موجب شود كه غالب اشخاص مرتبط با او، به ميل باطني خود، نه تنها او را در قالب استاد براي خود بپذيرند و با همين عنوان بشناسند، بلكه شاگردي او را افتخاري بر خود بدانند؟
آنچه ميتواند، به دور از هر گونه رابطه و تعصبي، بيانگر قدر حقيقي يك "استاد" باشد، بزرگي و ژرفاي تعاليم و كلام اوست، آموزنده بودن آموزههاي او، و حركتدهنده بودن آنهاست. در يك كلام، قدر و عظمت تعاليم و كلام يك استاد، دريچهاي است به سوي شناخت قدر و منزلت حقيقي او. معيار سنجش يك استاد حقيقي، حقيقت گرايي و حقيقتگويي و نورآوري اوست.
بر اين اساس، سعي در شناخت "استاد" از طريق تعاليمش، ميتواند رويكردي مناسب براي يك نگاه حقيقت جو و يك جوياي حقيقت باشد.
با باز شدن باب تعاليم استاد ايليا "ميم"، با گسترهاي عظيم مواجه ميشويم، گسترهاي كه ابعاد گوناگون وجود و زندگي آدمي را در بر ميگيرد و پوشش ميدهد، از عموميترين نياز انسان به ارتباط با همسر و دوست و آشنا و ناآشنا، و ابعاد گوناگون علم موفقيت گرفته تا ارتباط او با طبيعت و هستي، از تعاليم ذهني، تفكري، تحقيقي و مديريتي گرفته تا تعاليم باطني و شناخت ابعاد گوناگونِ حيطهي كمترشناخته شدهي درون. با همهي اين اوصاف آنچه از ديد مخاطب، بيش از همهي اينها در تعاليم او مشهود و ملموس است، وجهِ ارتباط الهيِ آن است، به گونهاي كه "ارتباط الهي" را ميتوان به عنوان محوريترين و فراگيرترين بُعد از ابعاد گوناگون تعاليم او شناسايي كرد.
حتي با نگاهي گذرا به آموزههاي او به وضوح ميتوان توجه به خداوند و "ارتباط الهي" را به عنوان نياز ويژه و اصليترين نياز بشر عصر كنوني بازشناخت...
عشق و توجه به خداوند عامل اساسي محو فساد و انحرافات، فقر و جهل و بيماري و گناه است. زيرا غفلت از حضور الهي و فراموشي خداوند علت همهي بيماريها و رنجهاي بشري و مولد همهي بديها و پليديهاست. (1)
در جايي ديگر در تمثيلي از او، وضعيت زندگي انسان امروزي، در دوري و جدايي از خداوند، با تشبيه به وضع نابهسامان زندگي كودكي كه از مادر دور افتاده، به زيبايي مفهوم شده و چنين آمده است...
"كودك با هزار مساًله و ناراحتي گريبانگير است. اما فراموش نكنيد كه ريشه و علت اصلي همهي اين ناراحتي ها و همهي اين دردها "دوري و جدايي" از مادر است...
انسان داراي مشكلات متعدد و گوناگوني است اما ريشهي همهي اين مشكلات يكي است و آن خلاء دروني خالي از خالق است.
...
از آنجا كه ريشهي همهي مسائل و مشكلات يكي است، درمان هم يكي است نه چند تا.... بايد اين كودك به مادرش نزديك و سرانجام به او وصل شود." (2)
در مورد تعاليم او در زمينهي ارتباط الهي، و برقراري ارتباط انسانها با خداوند نيز همانند ساير آموزههايش، پرداخت به حل ريشهاي مشكل كاملاً مشهود است. از لابهلاي سخنان او ميتوان تأكيد او را بر لزوم پرداخت ريشهاي به حل مسائل دريافت:
"بايد از ريشه و اساس به درمان پرداخت. علائم را بايد درك كرد و پيامشان را گرفت و نه سركوبشان كرد و خدمتشان نمود." (3)
و اما در مقابل اين سؤال كه ريشهي قطع ارتباط انسانها با خداوند و محروميت از نور و هدايت چيست؟ او ضمن اين كه پاسخ را از ديدگاههاي مختلف ارائه ميدهد بر دلالت همهي آنها بر يك مفهوم واحد تأكيد دارد:
"ديدگاه اول: منيت تاريك و نفس شيطاني كه خودخواهي، خودبيني، و خودپرستي، خودتوجهي، خودشيفتگي و خودمحوري (...) از مظاهر آنست.
ديدگاه دوم: توهم كه خواب و خيال باطل است. افكار و احساسات دروغين است. توهم دانستن، توهم قدرت و توانستن، توهم ديدن و شنيدن، توهم خداپرستي، توهم بودن، توهم هدايت، توهم خوبي، توهم خدا، (...) و توهم زندگي از آن جمله ميباشد. برداشت غلط، گمان باطل و قضاوت عجولانه از نمونه هاي بارز توهم است. توهم، دروغ است و دروغ، توهم. ..." (4)
و به اين ترتيب و از ديدگاه اخير، زدوده شدن توهمات و برداشتهاي اشتباه، لازمهي پيوند دوبارهي انسانها با خدا و برقراري ارتباط الهي است...
در ميان پرسش و پاسخهاي ميان شاگردان با او چنين ميخوانيم:
"سؤال- اما اگر من ميلي به ذكر گفتن و ارتباط با خدا نداشته باشم، بايد چكار كنم؟ آيا بايد به زور اين كار را انجام دهم؟
جواب- تو از چيزي گريزاني. چيزي تهوع آور. غذائي بدمزه. تو از ارتباط الهي و حضور خداوند، برداشتها، شنيدهها و تصاوير زشتي در ذهن داري. از حضور خداوند گريزان نيستي ليكن از آنچه پيش از اين در ذهنت به نام "ارتباط با خدا" شكل گرفته، از تصاوير و برداشتهايت، گريزان و متنفري. واقعيت را بپذير و با آن رو به رو شو. آنگاه به درستي معلوم ميشود كه تو چه ميكني و آنچه را كه بايد انجام خواهي داد." (5)
با نگاهي به اطراف، ميتوان به روشني دريافت كه پرسش فوق، در واقع پرسش طيف وسيعي از انسانهاست. و نيز ميتوان دريافت كه يكي از علل جدايي، نااميدي و دلزدگي، و حتي گريزان شدن بسياري از انسانها از خداوند، توهمات و برداشتهاي اشتباهي است كه در ذهن آنها نسبت به خداوند شكل گرفته است.
در ميان تعاليم استاد اشارات و گفتارهاي بسياري هستند كه تصويرها و تصورات بدلي، نازيبا و حتي زشت را نسبت به خداوند ميزدايند. در اينجا تنها به معدودي از آنها اشاره شده است...
"...ابلهانه است كه گمان ببريم خداوند از اين كه مخلوق خود را آزار دهد شاد و خرسند خواهد شد. خالق هستي، عاشق مخلوق خود است بنابراين از رنج او سخت ناخشنود است. كساني كه اين طور فكر ميكنند خواسته يا ناخواسته خالق متعال جهان را به ديگر آزاري متهم ميكنند.
كساني كه بر پروردگار متعال تهمت هاي نار روا ميزنند حتي كور هم نيستند. كور نميبيند. اما اينها خيالبافان بدبيناند كه تنها تصورات توهم آميز خود را ميبينند و بر پايهي آن زندگي ميكنند..." (6)
"... چـرا [خداوند] همهي پیـامهـای خـود را بـا عبـارت "بـه نام خـداوند بخـشنده و مهـربان" آغـاز میکند. چرا جملهي دیگری، آغاز کننده نیست. قرآن با جملهي به نام خداوند عادل شروع نشده، پس خدایی که در دل آیات قرآن نهفته است، در اول و آخر مهربان و بخشنده است. اگر هم صفت دیگری دارد، این ویژگی او حالتی است از محبت بیپایانش. خداوند عادل است اما بخشش خود را بر عدالت خویش برتری میدهد. حسابگر است اما داوری و حسابگری او تحت الشعاع بخشش لایزال اوست...
اما رحمن و رحیم به این معنا نیست که خداوند مجازات نمیکند. وقتی پدر و مادری فرزند خود را دوست دارند، این محبت را همیشه به یک شیوه به او نشان نمیدهند. گاهی به او مستقیم محبت میکنند، مستقیماً به او هدیه میدهند، اما گاهی لازم است این مهربانی، شکل دیگری به خود بگیرد. وقتی والدین میبینند که فرزندشان در معرض خطر قرار دارد، اگر این فرزند با نرمی و مهربانی متوجه شد، که تبعیت میکند و از خطر خلاصی مییابد، اما اگر گوش نکرد، به خاطر خودش، به خاطر محبتی که والدین به او دارند، با سیاست و اگر نشد با قدرت با او رفتار میکنند. اما این قدرت خشونت نیست، این عین محبت است، این اجبار ظاهری، باطنی جز توجه و دلسوزی والدین ندارد. خشم و مجازات خدا هم شبیه همین است. عذابی که خداوند متوجه بندهي خود می کند، تماماً محبت و رحمت است. مثل طبیب بسیار مهربانی که میخواهد غدّهای کشنده را از بدن بیمار خود بیرون بیاورد. او به جراحی متوسل میشود، اما این جراحی، این عذاب کشیدن و رنج بردن، چیزی جز محبت نیست. پس خدای قهار، همان خدای رحمان است. قهر او همان مهر اوست. سیلی او، نوازشهای عاشقانهي اوست. تلاش عاشق است برای نجات معشوق. برای بیدار کردن او و بیرون آوردنش از خواب مرگ و غفلت. عدالت خدا هم عین مهر و رحمت اوست. پدر و مادری که فرزندان زیادی دارند، وقتی بخواهند همهي فرزندان خود را محبت کنند، یکی از وجوه این محبت آن است که اجازه ندهند آن ها به یکدیگر آسیب برسانند، همدیگر را در خطر بیندازند و به حقوق همدیگر تجاوز کنند. اینجاست که محبت به شکل عدالت خود را آشکار میکند. خداوند عاشق، خداوند عادل میشود. این عدل عاملی است برای تحقق عشق و محبت خداوند، به همهي مخلوقات خود..." (7)
"...اين طور نيست كه خداوند تنها به دعاي انسان هاي بزرگ و پاك و بيگناه پاسخ دهد. اين برخلاف قانون خالق، نقض بخشش و مهرباني و مؤيد تبعيض است. اگر كسي پاك و منزه باشد ديگر دعا ميخواهد چكار؟ او كه بينياز است و از هر نيازي مبرا شده پس چه نيازي دارد كه عرضه كند. كسي كه نزديك است به دعا نيازمند است يا آنكه دور است؟ دور شده دعا ميخواهد تا نزديك شود. گناهكار به دعا محتاجتر است تا تطهير شده. دعا براي همه است و اختصاص به هيچ گروهي ندارد، چون خداوند خداي همه است و مختص كسي نيست. مذهبي و كافر هر دو ميتوانند دعا كنند. گناهكار و بي گناه، آلوده و نيالوده هر دو از فرصت دعا برخورداند مگر خودشان خودشان را محروم كنند."(8)
...
با جستجوي بيشتر در ميان آموزههاي استاد درمييابيم كه نقش بازدارندهي توهمات، در ارتباط انسانها با خدا به همينجا ختم نميشود. بلكه نوع ديگري از توهم كه آن هم بسياري از انسانها را از ارتباط حقيقي با خداوند محروم كرده، توهم ارتباط داشتن با خدا و يا داشتن ارتباطي توهمي با اوست. از نگاهي ارتباط توهمي را ميتوان غفلت از باطن آن معنا كرد. اما باطن و روح عبادت چيست؟ آن چيزي نيست جز توجهي عميق و ارتباطي دروني (و در اوج خود عاشقانه) با خداوند. چنين توجه و ارتباطي، حداقل مستلزم فراموشي (موقت) امور زندگي عادي طي عبادت است.
عبادت بدون روح، به جسمي مرده و بيروح ميماند كه نه قادر است كاري را از پيش برد و نه مشكلي را حل كند.
لذا يكي از محورهاي اصلي تعاليم او احياء روح عبادت و برقراري ارتباطي زنده با خداوند است...
"... چرا خدا را مرده پنداشتهايد؟ چرا گمان ميبريد که خداوند نبايد و نميتواند با مخلوق و بندهي خود ارتباطي داشته باشد؟ مگر خالق متعال عاشق مخلوق خود نيست؟ اين چگونه عشقي است که بگوييم بين عاشق و معشوق هيچ رابطهاي وجود ندارد؟مگر اساسيترين و مهمترين نياز انسان، ارتباط با آفريدگار خود نيست؟ پس اگر فکر کنيم که او به اين نياز مهم تر از آب و غذاي بندهي خود بياعتناست چگونه ميتوان تصور کرد که خداوند بخشنده و مهربان است؟ اصلاً چرا نبايد خداوند با مخلوق خود رابطهاي داشته باشد؟ چرا نبايد مخلوق خود را هر لحظه هدايت کند، چرا نبايد با بندهي خود سخن بگويد؟ چرا گمان بردهايد که خداوند تنها با گروه بسيار بسيار اندکي از بندگان خود سخن گفته؟ آيا نعوذ بالله او تبعيضي ميان بندگان خود قائل است؟ چرا فکر ميکنيم که پروردگار متعال زماني سخن گفته و زماني ديگر ساکت شده است و اکنون نيز در سکوت به سر ميبرد؟...
خداوند زنده و حاضر را بپرستيد. زنده، سخن ميگويد، محبت ميکند، فعال است، زندگي ميبخشد، تغيير ميدهد و دگرگون ميکند. زنده، ميبيند، ميشنود، ميخواهد و اراده ميکند، آيا خالق و معبود شما زنده است؟..."(9)
"...خدا را حداقل آن گونه بخوانيد كه انساني بيدار، باعظمت، بينا، شنوا، و ناطق را ميخوانيد. بسياري از مردم به گونه اي خدا را ميخوانند كه انگار مردهاي را ميخوانند. به گونه اي با خداوند سخن ميگويند كه انگار فردي كه وجودش خيالي است، يا در دوردست ها سكونت دارد. در حالي كه خداوند زنده و حاضر از خودت به تو نزديك تر است. او هستي توست...
خدا را طوري بخوانيد كه انتظار پاسخاش را داشته باشيد و خداوند، خوانندهي خود را حتي پيش از خوانده شدن پاسخ ميدهد. اما از راههاي خودش و با روشهاي خودش، نه صرفاً آن طور كه شما تصور ميكنيد. او با علائم و تغييرات، با القائات، با احساسات و انديشهها، بخششها و گرفتنها (و...) پاسخ ميدهد..." (10)
تعاليم او انسان را نسبت به اين واقعيت هشيار ميكند كه مشكل نه بيتوجهي خداوند به بندهاش، كه نقص ارتباط بنده با خداست...
"... بنابر اصل تحقق، هر دعايي مستجاب ميشود. هر درخواستي از خداوند زنده، پاسخ ميگيرد و هر سئوالي از او جوابي از او با خود دارد.
اگر دعاي مردم عموماً اجابت نميشود از اين است که اساساً دعا نيست. يعني خواستهاي نيست که متوجه خداوند حي و حاضر باشد. خداي اکثر مردم مرده است، مخلوق ذهن آنان است. خودشان مثل يک بت ساخته و تعريف کردهاند و ميپرستند. از يک بت سنگي يا تصوير بت چه انتظاري ميتوان داشت." (11)
اما با مطالعهي بيشتر و بيشتر تعاليم استاد پي ميبريم كه توهمات بازدارندهي انسان از تجربهي ارتباطي حقيقي با خداوند به اينجا هم ختم نميشوند، بلكه اين توهمات در سطوح بسيار عميقتري نيز ريشه دواندهاند تا بهجايي كه انسان را به توهم بندگي مبتلا كردهاند، پي بردن به اين واقعيت مستلزم مشاهدهي عميق و هشيارانهي اعمال خود، و خودشناسي حقيقي است...
"... فرض كنيم كه شخصي معتقد است كه بندهي خداست. با مشاهده اي كه به دنبال پرسش من كيستم به جريان ميافتد، شخص متوجه ميشود كه اين اعتقاد پايه و اساس عملي ندارد. زيرا شخص علائم بندگي را در خود ندارد. او در اختيار "رب" خود نيست. به فرامين او عمل نميكند. در خدمت او نيست. متوجه ميشود كه "بندهي ديگري" است. زيرا علائم بندگي را نسبت به ديگري دارد. اين شخص با واقعيتي تلخ و دردناك مواجه شده واقعيتي كه در حالت معمولي ما آن را با صراحت هر چه تمامتر انكار ميكنيم. حالا شخص دو راه دارد، يا اين كه به بندگي ديگري ادامه ميدهد، يا به بندگي خالق خود باز گردد. شخص شكافي بزرگ را متوجه شده، شكاف ميان حرف و عمل خود را، ميان برداشتها و رفتارهاي خود را، شخص متوجه شده كه به اسارت باطل و توهم در آمده. اگر اين جريان مشاهده تداوم يابد، شخص هر چه بيشتر خود را با واقعيت اصلي يعني بندگي خالق يكتا نزديكتر ميكند. او به آهستگي يا ناگهان دست از بندگي ديگري بر ميدارد. اين طور شخص با واقعيت وجودش هماهنگ تر ميشود، نسبت به جريان هدايت، همسو تر ميگردد و تناقضات و تعارضات زندگياش كاهش يافته و رو به نابودي ميرود." (12)
از كلام استاد به روشني مشهود است كه او عامل تمام اين توهمات را منيت تاريك و شيطاني معرفي ميكند. عملكرد منيت ميتواند قالبهاي بهظاهر گوناگوني به خود بگيرد؛ برآورده كردن خواستههاي من، ميل من، وابستگي به مال من، داشتههاي من، و علم و دانش من (توهم دانستگي و هدايت شدگي)، مطرح كردن من، بزرگ كردن من، جلب نظر و رضايت ديگران نسبت به من (تأييد من و خوب بودن من از سوي ديگران) و...
"منيت برابر است با شيطان، و شيطان با تاريكي و تاريكي با انحراف و گناه، و انحراف و گناه با رنج و ناراحتي.
اما اين منيت، اين شيطان، و اين ريشهي همهي رنج ها و ناراحتيهاي انسان، در واقع چيست؟ و به چه شكلهائي در ميآيد و خود را نشان ميدهد؟
...
مال من، براي من، احساس من، نظر من، سود و زيان من، منافع من، ميل من، خواسته من، علاقه و تنفر من، برادر و خواهر من، زندگي من (...) همگي قالب هايي براي بيان منيت محسوب ميشوند. هرگاه در جائي با اين معاني روبرو شويم، ميتوانيم وجود منيت شيطاني را تشخيص دهيم. اينها نشانههائي براي شناسائي نفس شيطاني در شرايط مختلف محسوب ميشوند. هر چيزي بوي منيت بدهد شيطاني و گناه است..." (13)
بر اساس كلام او درمييابيم كه يكي از مكرهاي بسيار زيركانهي نفس شيطاني ايجاد توهم هدايتشدگي در انسان است كه خود اصليترين مانع هدايت به شمار ميآيد...
"فرد گمان ميكند كه در مسير الهي است. در راهي قرار گرفته است كه به ظاهر مشغول عبادت خداوند است اما اين عبادت كننده همان شيطان نفس است. اين نوع عبادت يكي از راههاي خودارضائي است. ... [شخص] گمان ميبرد كه در راه نزديكي به خداوند است و همين گمان هلاكش ميكند زيرا در اثر اعتماد و آرامش كاذبي كه از اين توهم بهوجود آمده، فرد، ديگر به دنبال مسير راستين الهي نيست. عمري در توهم هدايت و خداپرستي به سر ميبرد و در پايان كار، خود را بسيار دور از خداوند مييابد. آنقدر دور كه حتي ديگر خداوند زنده و حقيقي به چشم اش نميآيد..." (14)
و اين كه راه رهايي انسان از رنج و راه رستگاري، رهايي از اسارت نفس است...
"منيت فاصلهي بين انسان با خداوند است. اگر منيت از ميان برود انسان به خدا رسيدن و لايتناهي را تجربه ميكند.
...
صد و بيست و چهار هزار پيامبر و اساتيد و بزرگاني كه در طول تاريخ آمده اند تنها براي نابودي و از ميان برداشتن اين خودپرستي آمدهاند. زيرا با از ميان برداشتن منيت، سعادت، رستگاري و رهائي حاصل ميشود.
...
انسان كامل و خدا گونه، انساني است كه در او چيزي از خود پرستي و منيت نباشد. چنين انساني محل ظهور كيفيتهاي متعالي و ويژگيهاي الهي خواهد بود.
ميزان نزديكي انسان به خداوند از اندازهي خود خواهي و خود بيني او معلوم است. و هر چه اين منيت كمتر باشد، او به خداوند نزديك تر و هر چه بيشتر باشد، از خداوند دور تر، به شيطان نزديكتر است." (15)
بازگشت به بندگي خداوند مقارن است با رهايي از اسارت و بندگي نفس شيطاني. و تعاليم او نه تنها بر احياء روح عبادت و عبوديت در برابر خداوند تأكيد دارد، بلكه گسترهي اين عبوديت و بندگي را به تمامي اعمال و لحظههاي زندگي بسط ميدهد. بر اساس تعاليم او بندهي حقيقي خداوند كسي است كه نه تنها در محدودهي عبادات كه در كل گسترهي زندگي و اعمال خود عبد عبيد، و در خدمت خداوند و خدمتگزاري الهي باشد
"... بسم الله اشاره به اين دارد كه همه چيز را به نام او، براي او، در جهت او، و به عشق او انجام ده. به نام الله حركت و زندگي كن نه به نام خودت، همسر و فرزندت، پول و اموال، شهرت و تظاهر، نه به نام مردم، بلكه به نام الله. نه به نام ترس، يا پاداش بلكه به نام الله. نه به نام اين و نه به نام آن بلكه به نام او. به اسم الله. ..." (16)
چنين حركتي همه جانبه و فراگير در زندگي؛ به نام خداوند، براي خداوند، در جهت خداوند و به عشق خداوند را ميتوان تبيين "عاشقانه زيستن در حضور الهي" و يادآور اين قصارهاي "او" دانست:
"در حضور الهي، عاشقانه زندگي كنيد"(17)
"عاشقانه زيستن در حضور الهي، اين است زندگي متعالي..."
آري، اين چنين است كه تعاليم استاد، هنر زندگي متعالي است، و هنر زندگي متعالي نه شريعتي است، نه طريقتي، و نه ديني جديد، بلكه احياء روح دين و دينداري جديد است.(18)
با نگاهي حقيقتجو، بهسادگي ميتوان دريافت كه تعاليم استاد از آنِ تمامي انسانهاي ديندار و خدا جوست، و نه مختص معدودي از آنها، تعاليم استاد براي لحظهلحظههاي زندگي است، و نه براي لحظاتي محدود از آن...
در يك كلام اين كه: تعاليم استاد زندهكننده و تعالي بخش كل زندگي است، پس بر ماست كه نه تنها او را "استاد"، كه "معلم و استاد بزرگ زندگي" بناميم...
کاوشگران نور
1- جريان هدايت الهي، ص 185.
2- همان، ص6 و 7.
3- همان، ص 159.
4- همان، ص 49.
5- همان، ص 118.
6- همان، ص 138.
7- تفسير اول بسم الله الرحمن الرحيم از ايليا "ميم"
8- ادامهي تعاليم حق
9- جريان هدايت الهي، ص2.
10- همان، ص19.
11- ادامهي تعاليم حق
12- جريان هدايت الهي، ص164.
13- همان، ص87
14- همان، ص81.
15- همان، ص 88 و 89.
16- همان، ص112.
17- همان، ص 192.
18- با نگاهي به صفحات170 و 175 از كتاب جريان هدايت الهي. (س: آيا تعليمات شما يك دين جديد است؟ ج: خير. دينداري جديد است. ص170 ...)
بازگشت
Share
|