
مائـدۀ انسانی
بــسم الله الرّحمن الرّحیم
"خدا او را از چه چیزی آفریده؟"
" او را از نطفه ای آفرید و موزونش ساخت "
"سپس راه را بر او آسان کرد"...
..."ولی نه! هنوز آنچه که خدایش فرمان داده به جا
نیاورده است"
"پـس آدمی باید طـعام خویش را بنگرد"
(عبـس:18،19،20،23،24)
قدر هر چیز به مقادیر اوست. از شِکر تا
شوکران، از سنگ ذغال تا رنگ الماس و از زر ناب تا زراندودگی.
قدر هر چیز به مقادیر اوست.به طعام خودت
نگریستهای! قدری از خودت مزه کن و طعم خود را دریاب.
از روحات بچش و اگر نمیتوانی، بدان که
روح تو چاشتی از خلقیّات توست- از اخلاقهایت، عادتهايت، از منشها و روشهایت
قوام گرفته است.
قدر هر چیز به مقادیر اوست. نگاهی به دیگ
وجودت بینداز و به طعام خویشتن بنگر! از چه مَلقَمِهای؟ مایه های دیگ جوش تو
چیست؟ تلخی، ترشی، شوری، شیرینی یا بی مزه ای؟ خامی، ناپزی، خوش پزی، پخته
ای، یا سوخته؟ خواص تو چیست؟ زهری یا پادزهری، نیشی یا نوشدارویی، حلالی یا حرام؟
مسمومی یا معجون؟
قدری خودت را مزه کن. دریاب که به
دیگران چه می چشانی و چه مینوشانی؟ و دیگران از دست تو چه میچشند؟ طعم عـشق می
دهی یا طعم قـهر؟ کینه-مزه ای یا آشتی-مزاج؟ سرشت طعام تو چیست؟ بَلغَم است
و بی غم، صفراوی است و حنظل، سودایی است و توهم زا؟
گوارش تو سهل است یا ثقیل؟ نوشیدنات
سرخوشی میدهد یا ناخوشی آور است؟ به لقمهای از تو سیر میشوند یا گرسنهتر از تو
میگریزند و یا حریص سفرۀ روح تو میمانند؟
ببین که تو میزبان کدام مهمانی و طعام
وجودت به مذاق چه کس خوش میافتد؟ تو سفره دار آزمندان و آدم خوارانی و یا میزبان
روزه داران و یتیمان و مسکینانی؟ و یا مائدۀ وجود تو خاص سفرۀ ســلطان است؟
طعم تو از همان خصیصه های تو چاشنی میگیرد،
و هر خصیصه طعمی دارد. نفاق و خشم و حسد تلخ اند، قدرناشناسی و دروغ جِذّابۀ
شوری،بدخلقی ترش است و عبوسی گَس. زخم زبان طعم عقرب میدهد و کینه توزی طعم
گندابِ هزارساله. غیبت و تجسّس، امّا مرداراند. منیّت و تکّبر از ریشۀ زقّوم. اگر
از اینها در تو نیست بدان که لقمۀ وجود تو مأکول و خوردنی است.
خوش خوراک و خوش نوشی اگر طعم مهربانی و
بخشندگی،سخاوت و رازداری، صبوری و آزادگی،شجاعت و گذشت میدهی، که همۀ اینها طعمهای
میوههای بهشتیاند. یکی شیرین و یکی میخوش، یکی نوشین و دیگری شادیبخش. اگر از
اینها در تو هست بدان که مائدۀ وجودت بهشتی است.
امّا طعمهای شاه-نوش برای هر مذاقی نیست
و در هر وجودی قوام نمییابد. طعمهایی که نه متغیّر میشوند و نه مُتِلوِّن. این
طعمها از بالاتر از بهشت میآیند و نورانی مزهاند. توکّل طعم نور سحرگاهی دارد و
ایمان طعم خورشید نیمروزی، تـسلیم طعم نور خالص میدهد و یقین و اخلاص، طعم
نورانیّت نور را.
عشق امّا طعم خدا دارد.
وقتی خدا قدری از زعفران عشق، از قطره
کمتری، در پیمانۀ وجودت بریزد، یکباره تمام وجودت رنگ میگذارد و رنگ بر میدارد،
آتشفشان خفتۀ روحات بیدار میشود، و گدازههای عشق در شریانهایت سیّال میشود،
فکر و مصلحتطلبی در تو کسوف میکنند و طوفان عشق همۀ بافتهها و ساختههایت را
یکسر به باد میدهد. با آنکه قطرهای امّا طوفان-زا و سیلآسا میشوی و طعمی از
باد نورانی میگیری. همۀ طعمهای پیشین وجودت رنگ میبازند، دیگر نه تلخی، نه ترش،
نه شوری و نه شیرین، رنگ و بوی تو خدایی میشود و مزه از خدا میگیری. روزیات
به عشق حواله میافتد و جیره خوار عشق میشوی.
تو دیگ نذری عشق میشوی که در تو عشق میپزند
و گرسنگان محبّت ندیده را اطعام میکنند. هر که یکبار از مائدۀ وجودت بچشد، ولو به
سرانگشتی، مذاق و مزاج اش عشق آگین میشود. مست میشود و رو از طعام خویش بر میتابد.
سرشت تو کیمیاکار میشود. لقمههای وجودت برکت مییابند. با آنکه ظرف
وجودت محدود است امّا طعام تو از مطبخ عشق سرشاری میگیرد. و تو میشوی عشقدان خدا
و خدا تو را مزه میکند... نوش خدا شوی.
"پـس آدمی باید طـعام خویش را
بنگرد"
راميليا
بازگشت
Share
|