بگو: اى بندگان من كه بر خويشتن زياده‏ روى روا داشته‏ ايد! از رحمت خدا مأيوس نشويد. همانا خداوند، همه گناهان را مى ‏آمرزد، كه او خود آمرزنده‏ ى مهربان است. سوره زمر 53                    و پيش از آن كه شما را عذاب فرا رسد و ديگر يارى نشويد، به سوى پروردگارتان روى آوريد و تسليم او شويد. سوره زمر 54                     و از بهترين چيزى كه از جانب پروردگارتان به سوى شما نازل شده پيروى كنيد، پيش از آن كه عذاب الهى ناگهان به سراغ شما آيد، در حالى كه از آن خبر نداريد. سوره زمر 55                    تا [مبادا] كسى بگويد: افسوس بر آنچه در كار خدا كوتاهى كردم! و حقّا كه من از ريشخند كنندگان بودم. سوره زمر 56                     
 

برخي از حكايات و قصص مربوط با ذكر و ياد خدا

عظمت حق

روزي كه ابونصر سلطان نيشابور وارد شهر شد. يك قاري قرآن كه صداي خوشي داشت اين آيه را با صداي رسا و خوش براي سلطان قرائت كرد.قُلْ اَللّهُمَّ مالِكِ الْمَلْك تُوتِي الْمُلْك مَنْ تَشاء وتَنْزِعُ الْمُلْكَ مَنْ تَشاءَ، و تُعِزُّمِنْ تَشاء و تُذِلَّ مَنْ تَشاءَ، بِيَدِكَ الْخَيْر اِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيء قَدير

بگو خداوندا صاحب ملك هستي تو هستي هر كه را خواهي ملك و سلطنت مي‌بخشي و از هر كه خواهي سلطنت را پس مي‌گيري هر كه را خواهي عزت و اعتبار مي‌بخشي و هر كه را كه خواهي خوار و ذليل مي‌گرداني همه خيرها و نيكي ها به دست توست و تنها تو بر هر چيز توانائي. (آل‌عمران: 26 ) اين آيه به قدري شاه را تكان داد و در او اثر كرد كه همان‌جا از اسب پياده شد و روي خاك به سجده افتاد.

پس از آن كه قاري قرآن از دنيا رفت يكي از دوستانش او را در خواب ديد كه مقام عظيمي را در دنيا ي ديگر به دست آورده است. از او پرسيد: چگونه به اين مقام و مرتبه رسيدي؟

قاري قرآن گفت: من عمل خيري نداشتم. اما خداوند فرمود چون روزي در دنيا پيش سلطاني ما را به عظمت يادكردي و سلطان را به ياد ما انداختي، حال ما نيز ترا ياد مي‌كنيم.

خداوند فرموده است: مرا ياد كنيد تا من نيز به ياد شما باشم. فَاُذْكُرُوني اُذْكُرْكُمْ. (بقره: 152)

"سايت مرکز تعلیمات اسلامی واشنتگتن، كتابخانه، زبدة القصص، علي ميرخلف زاده"

 

 

توجه به خداوند

در اسرار التوحيد داستاني از کودکي ابوسعيد آمده که نشان توجه او به پروردگار از همان دوران کودکي است. چنانچه زماني پدر ابوسعيد ابوالخير خانه‌اي مي‌ساخته و نام سلطان محمود را بر سر در خانه مي‌نويسد. ابوسعيد که در آن موقع سن کمي داشت از پدرش تقاضاي اتاقي مي‌کند که به او اختصاص داشته باشد. و با موافقت پدر، از معمار مي‌خواهد که ديوار و سقف را با نام "الله الله الله" نقش بزند و تزيين کند. اين عمل باعث سوال پدرش مي‌گردد که اين چيست؟ او در جواب مي‌گويد هر کس نقش محبوب خود را نقش بر ديوار مي‌کند، تو محبوب خود را  نقش کردي و من نيز محبوب خود را!

"ابوسعید ابوالخیر، کاظم محمدی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1384"

 

 

"ابوسعيد ابوالخير يکي از عرفاي بنام، براي طي کردن مراحل عرفاني و يا به گفته‌‌اي ديگر براي ابوسعيد شدن کارهايي سخت کرده، چنان‌‌که خود مي‌گويد: روزه بر دوام داشتيم، از لقمه‌ي حرام پرهيز کرديم، ذکر بر دوام گفتيم، شب بيدار داشتيم، پهلو بر زمين ننهديم، خواب جز نشسته نکرديم، روي به قبله نشستيم، تکيه نزديم، در محرمات ننگريستيم، خلق ايشان نشديم، گدايي نکرديم، قانع بوديم، و در تسليم با نظاره بوديم، پيوسته در مسجد نشستيم، در بازارها نشديم، يک سال با کس سخن نگفتيم، نام ديوانگي بر ما ثبت کردند و ما روا داشتيم حکم اين خبر را. هر چه شنوده بوديم يا نبشته که مصطفي(ص) آن کرده است يا فرموده همه به جاي آورديم تا که شنيده بوديم که مصطفي(ص) را در جنگ احد در پاي جراحتي رسيد چنان‌‌که بر سر پاي نتوانستي استادن، بر انگشتان پاي نمازگزاردي ما به حکم متابعت بر انگشتان پاي بايستاديم و چهار صد رکعت نماز گزارديم، در کتاب‌ها ديده که خداي را تعالي فرشتگانند که سرنگون عبادت کنند به موافقت ايشان سر بر زمين نهاديم و مادر بوطاهر را گفتيم تا برشته‌ا‌ي انگشت پاي ما به ميخ بست و در بر ما ببست و ما مي گفتيم: بار خدايا ما را مي‌‌نمي‌بايد ما را از ما نجات ده!"

"ابوسعید ابوالخیر، کاظم محمدی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1384"

 

 

داستاني از حضرت علي(ع) نقل شده است که حالت مراقبه و توجه به خداوند را توصيف مي‌كند. در جنگ احد تيري به پاي آن حضرت فرو رفته بود، خواستند آن را بيرون آورند، به طوري كه  درد بر آن حضرت اثر نكند. صبر كردند تا مشغول نماز شد آن‌گاه تير را بيرون آوردند.

"منتهي الامال شيخ عباس قمي ج1ص183"

 

غفلت از ياد خدا

خداي تعالي وحي فرستاد به يعقوب كه داني چرا يوسف را چندين سال از تو جدا كردم. گفت: "نمي دانم"

وحي آمد: از آن‌‌كه گفتي "ترسم گرگ، وي را بخورد" اي يعقوب چرا از گرگ ترسيدي و به من اميد نداشتي، و از غفلت برادران وي بينديشيدي و از حفظ من نينديشيدي.

"نرم‌افزار قصص قرآني: برگرفته از كيمياي سعادت"

 

 

خداي هميشه حاضر

در داستان جنيد و يکي از شاگردانش آمده است كه جنيد مريدي داشت كه او را از همه عزيزتر مي‌شمرد و گرامي‌اش مي‌داشت. ديگران را حسد آمد. شيخ از حسادت ديگر مريدان، آگاه شد گفت: "ادب و فهم او از همه بيش‌‌تر است. ما را نظر در آن (ادب و فهم) است امتحان كنيم تا شما را معلوم گردد.

فرمود تا بيست مرغ آوردند و گفت: "هر مرغ را، يكي برداريد و جايي كه كسي شما را نبيند، بكشيد و بياوريد.‌" همه برفتند و بكشتند و باز آمدند، الا آن مريد، كه مرغ را زنده باز آورد.

شيخ پرسيد كه چرا نكشتي؟ گفت: "شيخ فرموده بود كه جايي بايد مرغ را كشت كه كسي نبيند، و من هر جا كه مي‌رفتم حق تعالي مي‌ديدم."

شيخ رو به اصحاب كرد و گفت: "ديديد كه فهم او چگونه است و فهم ديگران چون؟

"نرم‌افزار قصص قرآنی"

 

 

ابراهيم خليل:

نشسته بود، و گوسفندانش پيش چشم او، علف‌هاي زمين را به دهان مي‌گرفتند و مي‌جويدند. صدها گوسفند، در دسته‌هاي پراكنده، منظره كوهستان را زيباتر كرده بود. پشت سرش، چند صخره و كوه و كتل، به صف ايستاده بودند. ابراهيم، به چه مي انديشد؟ به شماره گوسفندانش؟ يا عجايب خلقت و پرودگار هستي؟ نگاهش به خانه‌اي مي‌ماند كه در هر گوشه آن، چراغي روشن است. گويي در حال كشف رازي يا حل معمايي بود. نه گوسفندان، و نه ماه و خورشيد و ستارگان، جايي در قلب شيفته او نداشتند. آن‌‌جا جز خدا نبود، و خدا، در آن‌‌جا، بيش از همه جا بود.

گوسفندان مي‌رفتند و مي‌آمدند، و ابراهيم از انديشه پروردگار خود، بيرون نمي‌آمد. ناگهان، صدايي شنيد؛ صدايي كه او ساليان دراز در آرزوي شنيدن آن از زبان قوم خود بود. اما آنان جز بت و بت پرستي، هنري نداشتند. آن صدا، نام معشوق ابراهيم را به گوش او مي‌رساند. - يا قدوس! (اي خداي پاك و بي‏‌عيب و نقص)

ابراهيم از خود بي‌خود شد و لذت شنيدن آن نام دل‌انگيز، هوش از سر او برد. چون به هوش آمد، مردي را ديد كه بر صخره بلندي ايستاده است.

گفت: "اي بنده خدا! اگر يك بار ديگر، همان نام را بر زبان آري، دسته‏‌اي از گوسفندانم را به تو مي‌دهم.‌" همان دم، صداي يا قدوس دوباره در كوه و دشت پيچيد.

ابراهيم در لذتي دوباره و بي پايان، غرق شد. شوق شنيدن نام دوست، در او چنان اثر كرد كه جز شنيدن دوباره و چند باره، انديشه‏‌اي نداشت.

دوباره بگو، تا دسته‌اي ديگر از گوسفندانم را نثار تو كنم. - يا قدوس! - باز هم بگو! - يا قدوس!...

ديگر براي ابراهيم، گوسفندي، باقي نمانده بود؛ اما جانش همچنان خواستار شنيدن نام مبارك خداوند، بود. ناگهان، چشمش بر سگ گله افتاد و قلاده زريني كه بر گردن او بود. دوباره به شوق آمد و از گوينده ناشناس خواست كه باز بگويد و عطاي ديگر بگيرد. مرد ناشناس يك بار ديگر، صداي يا قدوس را روانه كوه‌ها كرد و ابراهيم بار ديگر به وجد آمد.

اكنون، ديگر چيزي براي ابراهيم نمانده بود تا بدهد و نام دوست خود را باز بشنود. شوق ابراهيم، پايان نپذيرفته بود، اما چيزي براي نثار كردن در بساط خود نمي‌يافت. نگاهي به مرد ناشناس انداخت و آخرين دارايي را نيز به او پيشنهاد كرد. - اي بنده خوب خدا! يك بار ديگر آن نام دلنشين را بگوي تا جان خود را نثار تو كنم.

مرد ناشناس، تبسمي زيبا در صورت خود ظاهر كرد و نزد ابراهيم آمد. ابراهيم در انتظار شنيدن نام دوست خود بود؛ اما آن مرد، گويي سخن ديگري با ابراهيم داشت. - من جبرئيل، فرشته مقرب خداوندم. در آسمان‌ها سخن تو در ميان بود و فرشتگان از تو مي‌گفتند؛ تا اين‌‌كه همگي خداي خويش را ندا كرديم و گفتيم: "بارالها! چرا ابراهيم كه بنده خاكي تو است به مقام خليل الهي رسيد و ما را اين مقام نيست."-مقام خليل الهي يعني مقام دوست خدا بودن. در قرآن كريم، ابراهيم، خليل و دوست خدا خوانده شده است: اتخذ الله ابراهيم خليلا؛ يعني خداوند، ابراهيم را دوست خود گرفت. 

خداوند، مرا فرمان داد كه به نزد تو بيايم و تو را بيازمايم. اكنون معلوم گشت كه چرا تو خليل خدا هستي؛ زيرا تو در عاشقي، به كمال رسيده‏‌اي. اي ابراهيم! گوسفندان، به كار ما نمي‌آيند و ما را به آنها نيازي نيست. همه آنها را به تو باز مي‌گردانم."

ابراهيم گفت: "شرط جوانمردي و در مرام آزادگان نيست كه چيزي را به كسي ببخشند و سپس بازگيرند. من آنها را بخشيده‌ام و باز پس نمي‌گيرم."

جبرئيل گفت: "پس آنها را بر روي زمين مي‌پراكنم، تا هر يك در هر كجاي صحرا و بيابان كه مي‌خواهد، بچرد. پس، تا قيامت، هر كه از اين گوسفندان، شكار كند و طعام سازد و بخورد، مهمان تو است و بر سفره تو نشسته است."

"نرم‌افزار قصص قرآني - برگرفته از: ميبدي، كشف الاسرار و عدة الابرار، ج 1، ص 377 و حديقة الحقيقه، ص 168 و تذكرة الاولياء، ص 508 و قصص الانبياء، ص 65 و تفسير ابوالفتوح رازي، ج 3، ص 553 و ج 5، ص 184 و..."

 

 

 

ديدن خدا

روزي مرد جواني نزد عارفي رفت و گفت مي خواهم خدا را همين الان ببينم. او گفت: قبل از اين‌که خدا را ببيني بايد به رودخانه گنگ بروي و خودت را شستشو بدهي. " او آن مرد جوان را بر کنار رود گنگ برد و گفت: " بسيار خوب حالا برو توي آب."

هنگامي که جوان در آب فرو رفت. عارف او را به زور در زير آب نگه داشت. عکس العمل فوري آن مريد اين بود که براي به‌دست آوردن هوا مبارزه کند، وقتي كه مرد عارف متوجه شد كه آن شخص ديگر بيشتر از آن نمي تواند در زير آب بماند، به او اجازه داد تا از آن خارج شود. در حالي که آن مرد جوان در کنار رودخانه بريده بريده نفس مي‌کشيد. از او پرسيد: "وقتي زير آب بودي به چه چيزي فکر مي‌کردي؟ آيا به فکر پول، زن، بچه يا اسم و مقام و حرفه خود بودي؟"

- "به تنها چيزي که فکر مي‌کردم هوا بود."

- "درست است، حالا هر وقت قادر بودي به خدا هم به همين طريق فکرکني، فوري او را خواهي ديد."

"این لحظه طلایی، تعالیم معنوی -1 (شري راما کريشنا)"

 

 

 

 

 

 

 

 

اسم اعظم

در زمان هاي گذشته در شهر مكه مرد فقير و با ايماني زندگي مي‌كرد. او هميشه روزه دار بود و روزها را براي رضايت خداوند روزه مي‌گرفت.

هنگامي كه آفتاب غروب مي‌كرد و وقت افطار فرا مي‌رسيد دست در جيبش مي‌نمود و كاغذي را بيرون مي‌آورد. به آن نگاه مي‌كرد و چيزي نمي‌خورد. زيرا با خواندن آن جمله، گرسنگي اش برطرف مي‌شد. پس از مرگ وي كاغذ را از جيبش درآوردند. ديدند روي آن جمله مبارك بسم اللّه الرحمن الرحيم نوشته شده است.

معلوم شد كه از بركت اسم اعظم پروردگار از او رفع گرسنگي مي‌‌شده است. انكار چنين حوادثي نشانه حقارت انديشه است. زيرا چشم و گوش ‍ ما را به قدري اسباب بازي پر كرده است كه باور اين موضوع كه اسباب معنوي مؤثرتر هستند برايمان مشكل است.

"بهشت جاودان: ص 363./ سايت مرکز تعلیمات اسلامی واشنتگتن، كتابخانه، زبدة القصص، علي ميرخلف زاده"

 

 

عظمت بسم ا... الرحن الرحيم

در يكي از مجامع معتبره‌ي از عامه كه موسوم به تحفه الاخوان است حكايت نموده كه مردي منافق زني مؤمنه داشت و آن زن در تمام امورات خود اعانت به اسم باريتعالي مي‌جست و در هر وقت و هر عمل بسم الله الرحمن الرحيم مي‌گفت و شوهرش از توسل آن مؤمنه به بسم الله در غضب مي‌شد و چاره نداشت از منع او كه روزي صره‌ا‌ي (كيسه‌اي) از زر را  به آن زن داد و گفت تا آن را نگاه بدارد پس آن صره را گرفت و گفت بسم الله الرحمن الرحيم پس آن صره را در پارچه پيچيد و گفت بسم الله الرحمن الرحيم و او را در مكاني پنهان نموده و بسم الله گفت پس شوهرش آن صره را سرقت نموده و به دريا انداخت محض آن‌‌كه آن مؤمنه را خجالت زده كند در وقت نمودن آن صره را از آن زن، پس بعد از انداختن آن صره را به دريا آمد و به دكان خود نشست در بين روز صيادي دو ماهي آورد كه بفروشد پس آن مرد منافق آن دو ماهي را خريده و به منزل خود فرستاد كه آن زن مؤمنه غذايي از براي شب او طبخ كند چون شكم يكي از آن ماهيان را پاره كرد آن صره‌ي زر را در ميان شكم او ديد بسم الله گفت و آن را برداشت و در مكان اول گذاشت پس چون شب شد و شوهرش از بازار آمد به منزل، آن زن ماهيان را نزد او حاضر ساخت و تناول نمودند پس گفت بياور آن صره زر را كه نزدت امانت گذاشتم آن زن برخاست و بسم الله الرحمن الرحيم گفت و آن صره را در پيش شوهرش گذاشت شوهر از اين معني بسيار تعجب نموده و سجده ي الهي را به جاي آورده و از جمله ي مؤمنين گرديد."

"خزينه الجواهر، ص603 /هفت نور (شرح دعاهاي هفته)/ نويسنده رضاقلي داودي/ ناشر سبط النبي/ چاپ اول 1382 ص92"

 

بسم الله

حضرت ابراهيم بعد از اين‌که بت‌خانه را ويران کرد به دستور نمرود او را در آتش مي‌اندازند ولي به قدرت و نيروي الهي آتش بر او خاموش مي‌شود. حتي گفته شده وقتي دختر نمرود اين صحنه را ديد از ابراهيم سوال کرد که چه شد آتش تو را نسوزاد حضرت ابراهيم در جواب گفت: هر کس زبانش پيوسته بسم الله بگويد و قلبش مملو از معرفت الهي باشد آتش بر او اثر نمي‌کند.

"نرم‌افزار قصص قرآنی با كمي تغيير"

 

 

گفتگوي دو شيطان درباره بسم اللّه

يك روز شيطان چاقي، شيطان لاغري را ملاقات كرد.

شيطان چاق، از شيطان لاغر پرسيد:

چرا تو اين‌قدر لاغر و ضعيف شده اي؟

شيطان لاغر، جواب داد:

من بر شخصي مسلّط و مأمور شده‌ام كه او را گمراه كنم. ولي آن شخص‍ در اوّل هر كار، مانند: خوردن، آشاميدن،...، زبانش به ذكر بسم اللّه الرحمن الرحيم گويا است، از اين رو از نفوذ در او، و شركت در كارهاي او محروم هستم. و همين سبب و موجب لاغري من شده است، حال تو بگو بدانم، چطور چاق شده اي؟

شيطان چاق پاسخ داد:

چاقي من به خاطر آن است كه شاد هستم، زيرا بر شخصي غافل و بي‌خبر و بي‌تفاوت مسلّط شده‌ام كه در هيچ كاري بسم اللّه نمي‌گويد، مثلاً هنگام ورود و خروج و هنگام خوردن و نوشيدن... و در هر كاري، آن‌چنان غافل و سرگرم است كه اصلا به ياد خدا نيست.

  "داستان‌هاى بسم اللّه الرحمن الرحيم، ص 69"

   

                                                                                                 كاوشگران نور

 

 

 

بازگشت

Share

 

 

 

 

 

 
 
   
آدرس ایمیل شما
آدرس ایمیل گیرنده
توضیحات
 
 
 
 
شرکت در میزگرد - کلیک کنید
 
 
نظر شما در مورد مطالب سایت چیست ؟
 
 
 
 
 
 
 
©2025 All rights reserved . Powered by SafireAseman.com