بگو: اى بندگان من كه بر خويشتن زياده‏ روى روا داشته‏ ايد! از رحمت خدا مأيوس نشويد. همانا خداوند، همه گناهان را مى ‏آمرزد، كه او خود آمرزنده‏ ى مهربان است. سوره زمر 53                    و پيش از آن كه شما را عذاب فرا رسد و ديگر يارى نشويد، به سوى پروردگارتان روى آوريد و تسليم او شويد. سوره زمر 54                     و از بهترين چيزى كه از جانب پروردگارتان به سوى شما نازل شده پيروى كنيد، پيش از آن كه عذاب الهى ناگهان به سراغ شما آيد، در حالى كه از آن خبر نداريد. سوره زمر 55                    تا [مبادا] كسى بگويد: افسوس بر آنچه در كار خدا كوتاهى كردم! و حقّا كه من از ريشخند كنندگان بودم. سوره زمر 56                     
 

نگاهي به دعا در داستان‌ها و تمثيل‌ها

بسم ا... الرحمن الرحيم

 

داستان ايلياي نبي و دعاي باران:

اخاب پادشاه اسرائيل بيش از پادشاهان ديگر نسبت به خداوند زنده گناه مي‌ورزيد. همسر او ايزابل بود كه بت بعل را مي‌پرستيد و بت‌پرستي را در كشورش ترويج مي‌‌داد. روزي ايلياي نبي به اخاب گفت: "به خداوند زنده‌ي اسرائيل يعني همان خدايي كه خدمتش را مي‌كنم قسم، كه تا چند سال شبنم و باران بر زمين نخواهد آمد، مگر اين‌كه من درخواست كنم..."

...چند سال خشك‌سالي ادامه يافت و مردم رنگ باران را نديدند تا اين‌كه قرار شد بت‌پرستان براي خدايشان، بعل، قرباني كنند و از او درخواست باران نمايند و بعد ايليا نيز از خداوند زنده‌ي خود طلب باران نمايد.

ايليا به انبياء بعل گفت: "شما اول شروع كنيد، چون تعدادتان بيشتر است. يكي از گاوها را آماده كنيد و روي قربانگاه بگذاريد ولي هيزم را آتش نزنيد فقط نزد خدايتان، بعل دعا كنيد."پس ‌آنها يكي از گاوها را گرفتند و آماده كردند و آن را روي قربانگاه بعل گذاشتند و از صبح تا ظهر نزد بعل فرياد  مي‌زدند: "اي بعل، دعاي ما را اجابت كن."و دور قربانگاه مي‌رقصيدند اما هيچ صدا و جوابي نيامد. نزديك ظهر، ايليا ‌آنها را به مسخره گرفت و گفت: بلندتر فرياد بزنيد تا خداي‌تان بشنود شايد او به فكر رفته و يا شايد مشغول است. شايد اصلاً اين‌جا نيست و در سفر است. شايد هم خوابيده و بايد بيدارش كنيد. پس بلندتر فرياد زدند. ‌آنها چنان‌كه عادتشان بود با شمشير  و نيزه خود را مجروح مي‌كردند به طوري كه خون از بدن‌هايشان جاري مي‌شد. به اين ترتيب، از صبح تا عصر ‌آنها ورد خواندند ولي نه صدايي از بعل آمد و نه جوابي.

آن‌گاه ايليا تمام قوم را جمع كرد و قربانگاه خداوند را كه ويران شده بود دوباره بر پا نمود. سپس دوازده سنگ برداشت، به نشاني دوازده قبيله‌ي بني اسرائيل. ايليا با آن سنگ‌ها قربانگاه خداوند را دوباره ساخت. بعد زمين دور قربانگاه را به عمق يك متر كند و هيزم‌ها را روي قربانگاه گذاشت. گاوي را تكه تكه كرد و آن را روي هيزم‌ها نهاد و گفت: "چهار سطل آب بياوريد و روي تكه‌هاي گوشت و هيزم‌ها بريزيد"، ‌آنها چنين كردند. ايليا گفت تا سه بار آب بياورند و بريزند به طوري كه آب قربانگاه را پر كرد و از آن سرازير شد و گودال اطراف را نيز تماماً پر كرد. هنگام عصر كه وقت قرباني كردن بود، ايليا كنار قربانگاه ايستاد و اين‌طور دعا كرد: "اي خداوند، خداي ابراهيم و اسحاق و يعقوب، امروز آشكار كن كه تو خداي اسرائيل هستي و من خدمت‌گزار تو مي‌باشم. ثابت كن كه همه‌ي اين كارها را من به فرمان تو انجام داده‌ام. اي خداوند، جواب بده. دعاي مرا اجابت فرما تا اين قوم بدانند كه تو خدا هستي و ايشان را به سوي خود باز مي‌گرداني". آن‌گاه خداوند آتشي از آسمان فرستاد و قرباني و هيزم و حتي خاك و سنگ قربانگاه را سوزانيد و آب گودال را نيز خشك كرد. و سپس باران باريد. وقتي بني اسرائيل اين را ديدند همگي روي خاك افتادند و فرياد زدند: "خداوند خداست، خداوند خداست.

                                                                                                                            عهد عتيق، باب 18 آيه 25 تا 40

 

 

داستان‌هاي قرآني از اثر دعا در ايجاد تغيير در قضا:

حضرت ايوب پير شد، زنش را از دست داد، ثروتش را از دست داد، همه چيزش را از دست داد و دوباره برگشت به عقب. دوباره جوان شد، زنش جوان شد، ثروتش برگشت و همه‌ي اينها به دعا بود. مثال زندگي حضرت ايوب نشانه‌ي اصل دعا در قضا و قدر است.

نمونه‌ي ديگر تاريخي، عُزِير پيامبر بود که به خواب رفت، وقتي بيدار شد، ديد کنارش استخوان‌هايي‌ست. فکر کرد که چند ساعت خوابيده و بيدار شده، خداوند پرسيد: "چند ساعت خوابيدي؟" پيامبر گفت: "دو ساعت." خداوند فرمود: "مطمئني؟" پيامبر گفت: "شايد هشت ساعت." باز خداوند پرسيد: "مطمئني؟" پيامبر گفت: "يک شب."

خداوند فرمود: "نه، تو صد سال است که خوابيده‌اي." گفت: "نه، اين لباسم است و اين هم غذايي که آوردم." خداوند فرمود: "نه." او دعا و خواهش کرده بود که اصل تعليم را بگيرد. دوباره خدا فرمود: "تو خوابيدي و بعد مردي و اين هم استخوان‌هاي توست." بعد گفت: "نگاه کن و ببين که  اين هم استخوان‌هاي الاغ توست." آن پيامبر الاغش را شناخت. و بعد الاغ احيا شد گوشت و پوست در آورد و زنده شد.

 

 

دعاي زنده كننده:

روزي شخصي به نام ايلعازر، که برادر مريم و مرتا بود، بيمار شد و سپس مرد.‌ خبر مرگ او را به عيسي مسيح  رسانيدند.‌.. عيسي پس از چهار روز به آن‌جا رسيد و به  سر قبر او رفت.‌ قبر او غاري بود که سنگ بزرگي جلوي دهانه‌اش غلطانيده بودند.‌ عيسي فرمود: "سنگ را کنار بزنيد" آن‌گاه به آسمان نگاه کرد و گفت: "پدر، شکر مي‌کنم که دعاي مرا شنيده‌اي، البته هميشه دعاي مرا مي‌شنوي.‌.." سپس به صداي بلند فرمود: "ايلعازر، بيرون بيا".‌ ايلعازر از قبر بيرون آمد، در حالي‌ که تمام بدنش در کفن پيچيده شده بود و پارچه‌اي سر و صورتش را پوشانيده بود.‌ عيسي گفت: "او را باز کنيد تا راه برود".‌

                                                                                                                                          يوحنا، باب 11 آيه 1 تا 45

 

 

تمثيلي در مورد پذيرش دعاي فروتنان:

خدا دعاي فروتنان را پاسخ مي‌دهد. دو نفر به خانه‌ي خدا رفتند تا دعا کنند، يکي فريسي مغرور و خودپسندي بود و ديگري مأمور باج و خراج. فريسي خودپسند، کناري ايستاد و با خود چنين دعا کرد: اي خدا، تو را شکر مي‌کنم که من مانند ساير مردم، خصوصا مانند اين باج‌گير، گناه‌کار نيستم. نه به سر کسي کلاه مي‌گذارم، نه به کسي ظلم مي‌کنم و نه مرتکب زنا مي‌شوم. ليکن در هفته دوبار روزه مي‌گيرم و از هر چه که به دست مي‌آورم، يک دهم را در راه تو مي‌دهم.

اما آن باج‌گير گناه‌کار در فاصله‌اي دور ايستاد و به هنگام دعا، حتي جرأت نكرد از خجالت سر خود را بلند کند، بلکه با اندوه به سينه‌ي خود زده، گفت: "خدايا، بر من گناه‌کار رحم فرما!"

به شما مي‌گويم که اين مرد گناهکار بخشيده شد و به خانه رفت، اما آن فريسي خودپسند، از بخشش و رحمت خدا محروم ماند. زيرا هر که خود را بزرگ جلوه دهد، پست خواهد شد و هر که خود را فروتن سازد، سربلند خواهد گرديد.

                                                                                                                  انجيل لوقا، باب  18 آيه 9 تا 15

 

 

تمثيلي درباره‌ي لزوم تداوم و استمرار در دعا:

روزي عيسي براي شاگردانش مثلي آورد تا نشان دهد که لازم است هميشه دعا کنند و تا جواب دعاي خويش را نگرفته‌اند از دعا کردن باز نايستند. پس چنين فرمود: "در يک شهر يک قاضي بود که نه از خدا مي‌ترسيد و نه توجهي به مردم داشت. بيوه‌زني از اهالي همان شهر دائما نزد او مي‌آمد و از او مي‌خواست که از شکايتش عليه کسي که به او ضرر رسانده بود، رسيدگي کند. قاضي تا مدتي به شکايت او رسيدگي نکرد و توجهي نداشت. اما سرانجام از دست زن به ستوه آمد و با خود گفت: با اين که من نه از خدا مي‌ترسم و نه از مردم، اما چون اين زن مايه‌ي دردسر من شده، بهتر است به شکايتش رسيدگي کنم تا اين‌قدر مزاحم من نشود. آن‌گاه عيسي فرمود: ببينيد اين قاضي بي‌انصاف چه مي‌گويد.اگر چنين شخص بي‌انصافي راضي شود که به داد مردم برسد، آيا خداوند به داد قوم خود که شبانه‌روز به درگاهش دعا و التماس مي‌کنند، نخواهد رسيد؟ يقين بدانيد که خيلي زود دعاي ايشان را اجابت خواهد فرمود.

انجيل لوقا، باب 18 آيه 1 تا 9

 

 

تمثيلي درباره‌ي اصرار و پافشاري در دعا:

فرض کنيد که نيمه‌شب مهماني از راه دور براي شما مي‌رسد و چيزي هم در خانه براي خوردن نداريد. اجبارا در خانه‌ي دوستي را مي‌زنيد و از او سه نان قرض مي‌خواهيد. او از داخل خانه جواب مي‌دهد که با بچه‌هايش در رخت‌خواب خوابيده است و نمي‌تواند برخيزد و به شما نان بدهد. اما مطمئن باشيد که حتي اگر از روي دوستي اين کار را نکند، اگر مدتي در بزنيد در اثر پافشاري شما برخواهد خاست و هر چه بخواهيد به شما خواهد داد. در دعا نيز بايد چنين کرد. آن‌قدر دعا کنيد تا جواب دعاهايتان داده شود. آن‌قدر بجوييد تا بيابيد. آن‌قدر در بزنيد تا باز شود. زيرا هر که درخواست کند، به‌ دست خواهد آورد و هر که جستجو کند، خواهد يافت و هر که در بزند، در به رويش باز خواهد شد.

انجيل لوقا، باب 11 آيه 1 تا 11

 

 

 

 

داستاني در باره‌ي توسل:

نقل است كه وقتي جماعتي به سفر همي‌شدند به ابوالحسن ابوالخير گفتند: "شيخا! راه خاوف است ما را دعا بياموز تا اگر بلايي پديد آيد، آن دفع شود". شيخ گفت: "چون بلا روي به شما نهد از من (ابوالحسن) ياد كنيد." قوم را آن سخن خوش نيامد. آخر چون برفتند راهزنان پيش آمدند و قصد ايشان كردند. يك تن از ايشان در حال، از شيخ ياد كرد و از چشم ايشان ناپديد شد. عياران فرياد گرفتند كه:‌ "‌اين‌جا مردي بود، كجا شد؟ او را نمي بينيم و نه بار و ستور او را". تا بدان سبب بدو و قماش او هيچ آفت نرسيد و ديگران برهنه و مال برده بماندند. چون مرد را بديدند به سلامت، به تعجب بماندند تا او گفت سبب چه بود. چون پيش شيخ بازآمدند بپرسيدند كه: ‌"‌براي الله را آن سر چيست ‌كه ما همه خداي را خوانديم كار ما برنيامد و اين يك تن تو را خواند، از چشم ايشان ناپديد شد." شيخ گفت: ‌"‌شما كه حق را خوانديد به مجاز خوانديد و ابوالحسن به حقيقت. شما ابوالحسن را ياد كنيد، ابوالحسن براي شما خداي را ياد كند تا كار شما بر‌آيد، كه اگر به مجاز و عادت خداي را ياد كنيد سود ندارد."‌

تذكره‌الاولياء، دكتر محمد استعلامي، ص 663

 

                                                                                        كاوشگران نور

 

 

 

بازگشت

Share

 

 

 

 

 

 
 
   
آدرس ایمیل شما
آدرس ایمیل گیرنده
توضیحات
 
 
 
 
شرکت در میزگرد - کلیک کنید
 
 
نظر شما در مورد مطالب سایت چیست ؟
 
 
 
 
 
 
 
©2025 All rights reserved . Powered by SafireAseman.com